بابا علی چهل و پنج شش ساله بود که رفت و از کودکی خواند و نوشت.
مریم نابغه ریاضیمان چهل ساله بود که رفت و از کودکی خواند و نوشت.
دکتر افشین در چهل و هفت هشت سالگی بود که رفت و از کودکی سرود و نوشت.
حمید پسر همسایه مان بیست ساله بود که رفت و در جوانی بدون خواندن نوشت.
میترا همکلاس کودکیم در سیزده چهارده سالگی بود که رفت و فقط دو کلمه نوشت غم و شکر.
بچه های فقر،کار،بی سرزمین،بی پناه،بی والدین و بی … دنیا نه خواندند نه نوشتند نه حل کردند و نه سرودند فقط گریستند و رفتند.
حسین بن علی پنجاه و هفت هشت ساله بود که رفت اما نه خواند و نه نوشت فقط تمام هستیش را داد.
من پنجاه و دو ساله ام اما نه خوانده ام نه نوشته ام نه سروده ام نه گریسته ام و نه هستی داده ام و نه مانده ام حتی ساده ترین کار که رفتن باشد را نیاموخته ام.
فید وبلاگ:
Special.ir
-
نوشتههای تازه
دستهها
پیوندها
- آشنايي با يك معلول قطع نخاع
- آیدا …
- الهه ی مهر
- این مهمان ناخوانده
- ب مثل بهاران
- تلخ و شیرین
- دست نوشته های راما
- دیوونه
- روز + نامه (نگین حسینی)
- زندگی اهورایی من
- زیستن با معلولیت
- سلام ام اس
- سوته دلان
- مادر یک روشندل
- مرا آفرید آن که دوستم داشت
- مژی جون و شوشو
- نابودی ام اس
- همدم روح
- ویولت (من و ام اس)
- یک قدم به خوشبختی با پاهای خیالی
آخرین دیدگاهها
- سوسن جعفری در تولد و بی آرزویی
- حمزه در عروسی برادر کوچکه
- هدایت در روز آخر
- هدایت در دی و بهمن پر تنش
- حمزه در روز آخر
اطلاعات
-
سلام
خیلی متن خوبی بود آدم میره تو فکر
ممنون
امید
[پاسخ]
سلام
امیدوارم خوب باشی
به نظر من هم خوانده ای ، هم نوشته ای ، هم گریسته ای ، هم هستی داده ای ، هم مانده ای ، و هم رفتن و گذشتن را خوب آموخته ای.
حمزه
[پاسخ]