چقدر زیادی طول کشید!

بابا علی چهل و پنج شش ساله بود که رفت و از کودکی خواند و نوشت.
مریم نابغه ریاضیمان چهل ساله بود که رفت و از کودکی خواند و نوشت.
دکتر افشین در چهل و هفت هشت سالگی بود که رفت و از کودکی سرود و نوشت.
حمید پسر همسایه مان بیست ساله بود که رفت و در جوانی بدون خواندن نوشت.
میترا همکلاس کودکیم در سیزده چهارده سالگی بود که رفت و فقط دو کلمه نوشت غم و شکر.
بچه های فقر،کار،بی سرزمین،بی پناه،بی والدین و بی … دنیا نه خواندند نه نوشتند نه حل کردند و نه سرودند فقط گریستند و رفتند.
حسین بن علی پنجاه و هفت هشت ساله بود که رفت اما نه خواند و نه نوشت فقط تمام هستیش را داد.
من پنجاه و دو ساله ام اما نه خوانده ام نه نوشته ام نه سروده ام نه گریسته ام و نه هستی داده ام و نه مانده ام حتی ساده ترین کار که رفتن باشد را نیاموخته ام.

درباره nasim

با اسم ساختگی نسیم آمدم. اندوه سبب شد اینجا بیایم آخه بیماری ام اس دارم.بسیار از نظر جسمی کم توانم اما روح بزرگی دارم.
این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

2 دیدگاه دربارهٔ «چقدر زیادی طول کشید!»

  1. امید می‌گوید:

    سلام
    خیلی متن خوبی بود آدم میره تو فکر
    ممنون

      

    [پاسخ]

  2. حمزه می‌گوید:

    سلام
    امیدوارم خوب باشی
    به نظر من هم خوانده ای ، هم نوشته ای ، هم گریسته ای ، هم هستی داده ای ، هم مانده ای ، و هم رفتن و گذشتن را خوب آموخته ای.

      

    [پاسخ]

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.