باز هم مدرسه ام دیر شد

صد بار عذر خواهی می کتم. همین دو پست قبل، قولی دادم اما عمل نکردم. بسیار شرمسارم. بدقولی و شکستن پیمان در قاموس ما نبود اما شاید بالا رفتن سن، خستگی زودهنگام در زمان کار با کامپیوتر، سر شلوغی بیخودی، دست و پا چلفتی بودن من( توضیح ویژه: در این فقره ام اس گناهکار نیست. خصوصیت ذاتی است. از ما هفت خواهر و برادر سه نفر از نظر سرعت عمل در کارها شبیه یکی از والدین و چهار نفرشبیه دیگریند. متاسفانه من در دسته چلمن ترها و قطعا چلمنترینم. البته تعریف از خود نباشد دقیقترین آن هفتام.) بیماری نجیب و آزار دهنده ام اس، کار کردن با یک نیمه دست همه و همه جمع شده اند تا من یک شکننده قول مجازی شوم. از شوخی گذشته امروز حال خاورمیانه اصلا خوب نیست. می گویند یهودیان و مسلمانان از نژاد سامی هستند. هر دو خداپرست و هر دو همیشه همسایه. فقط نمی دانم این ایدئولوژی چه کوفتی است که نمی گذارد ما در کنار هم، دوستانه و مهربان بمانیم. ای قوم به خواب رفته بدانید،دنیا، منتظر عاقل شدن شما نمی ماند.

مادرم

مامان بیمار است. قلب، قند، فشارخون، آرتروز، افتادگی مثانه، چروکهای عمیق صورتش شرمنده ام می کند. کاش همه این بیماریها را من به جای او می داشتم. کاش من بیمار نبودم و برایش مرهم نازکی بودم نه یک زخم کاری. واسش دعا کنید.

درگذشت داریوش مهرجویی و همسرش خیلی ناراحتم کرد. حیف کارگردان خیلی خوبی بود.

شلوغی

شلوغی ذهنم، تصمیم گیری و مدیریت زندگیم را مشکل کرده. باید آگهی استخدام بدهم. یک کارگر واسه نظافت ساختمان نوساز، یک گروه برای بسته بندی و جابجایی اسباب اثاثه و اسباب کشی. یکی واسه طبقه بندی کتابها، یکی واسه نصب تجهیزات کامپیوتری و دوربین مدار بسته، یکی برای پرستاری شب و …

قول

تصمیم دارم به خودم قول دهم که وبلاگ کویر ام اس را پنج روز در هفته حتی شده به اندازه گذاشتن یک جمله کوتاه شارژ کنم. قرار است بصورت مجازی درس بخوانم. یک رشته جدید یک شروع دوباره. هنوز از خانه سازی خواهر برادری آزاد نشده، بقول سینمایی ها پلان دیگری کلید زده ام. گفتم سینما یاد دو هنرمند تئاتر و تلویزیون خوب افتادم که یکی از اونا همشهری خودم است. فردوس کاویانی و آتیلا پسیانی. نمی دانم چرا همه کار درستها دارند از اینجا می روند یا با زور فرشته ها یا با زور د ی ک ت ا ت و ر ه ا.

مساله از من، درمان از شما

گاهی عفونتهای مکرر اداری خسته ام می کنند. حالا سختی گرفتن نمونه، بردن و گرفتن نتیجه از آزمایشگاه به کنار، با مصرف مداوم آنتی بیوتیکها چه کنم؟ سالها پیش کتابی در باره ام اس می خواندم این کتاب، خاطرات یک مهماندار زن هواپیمابود که نکته هایی از زندگی او بعد از شروع و تشخیص ام اس  و نحوه مواجهه او با این بیماری را نشان می داد. او در این کتاب تجویز و مصرف بیش از حد آنتی بیوتیک را، از عوامل مهم ابتلا به این بیماری می دانست. حالا که من در مرحله پیری خودم و ام اس بسر میبرم با مصرف مداوم آنها چه کنم؟

تولدی دیگر

بیستم شهریور آمد و یک سال تقویمی دیگر بر سنم اضافه شد. خوشبختانه چون تولد برادر زاده ی ده ساله ام همین روز است بی سر و صدا برگزار شد. تا چند سال پیش که اوضاع اقتصادی بهتر بود از خواهری، برادری، زن برادری، دوستی و رفیقی کادو کوچولویی نظیر کتاب و گل و ادکلن و تی شرت می گرفتم اما حالا نزدیکان و دوستان روشون نمشه تبریک بگویند چون هدیه نخریده اند و بعضی هم فراموش کرده اند. اینها را گفتم نه بدلیل اینکه عشق تولدم یا کادو و جشنم، فقط می خواهم نتیجه بگیرم سالهای اخیر چقدر آدمها از هم دور شده اند هم روحی و روانی، هم جسمی و فیزیکی. البته ناگفته نماند تا ده دوازده سال پیش که هنوز کوچک بودم” اینجا ایموجین خنده بذارد مال من خرابه! از جشن و تولد و هدیه لذت می بردم اما حالا نه. چرا؟ دلیلهایش خیلی زیاده فقط  چند تا ار انها را می گویم:  فقر، گم شدن و فرو رفتن آدمها در پیله تنهایی هاشون، راضی و خوشحال نشدن ما حتی با یک زنگ تلفن کوچک برای یادآوری جمله کلیشه ای ” خوبه که هستی.” سرگرم شدن آدمها برای بدست آوردن حداقل معاش و بعضی برای سیر کردن حرص بیشتر و مجللتر و با کلاس تر. خلاصه همه سر کاریم!!!

پیوست: بی کادوی بی کادو هم نبودم. مامانم یک آویز طلا به شکل قلب هدیه داد. برادر کوچکم” همونی که تازه عقد بسته” یک برزنت پشت ویلچر. بکی دیگر از برادرهایم، نصب کردن این برزنت، برادرزاده ام یک نقاشی و خودم به خدوم یک زنجیر کوتاه و ارزان طلا برای همون قلب هدیه ی مامان.

پیوست بعدی: در حالیکه طاقباز خوابیده بودم به یکی از برادرزاده هام گفتم: میشه گردنبند مرا صاف کنی؟ گفت: کسی که گردنبند خودش را نمی تواند صاف کند، طلا به چه کارش می آید!!!

دفن شدن زیرزمین

وقتی عنوان مقاله را دیدم فکر کردم مقاله، در باره یک موضوع حوادث یا باستان شناسی است. اما وقتی نام نویسنده را دیدم فهمیدم موضوع اقتصاد ایران است و با خواندن مقاله فهمیدم ایران و ایرانی مدتهاست که دفن شده است. موضوع مقاله، چالشها و خطرات اقتصاد حال حاضرمان، از زبان اساتید خبره اقتصادی بود. آنها سیاستهای اشتباه اقتصادی دهه های اخیر را بصورت اجمال بررسی کرده و از مهاجرت روزافزون، خشک شدن رودها، چشمه ها، دریاچه ها و …کسادی بازارهای مالی بین المللی، تعطیلی کارخانه ها و کارگاه های صنعتی، تولیدی، هدرروی منابع سرمایه ای کشور در همه بخشها می گفتند و همزمان نفس من بند آمده و قلبم درد گرفته و اشکم جاری بود.

برادرم، من، افکارم

خوشبختانه کوچکترین عضو خانواده در سطح یک هم مزدوج شد.هورا، کف، جیغ، سوت. منظورم از سطح یک، پدر، مادر، خواهز و برادره.

هدفهای بزرگی توی سرم است. آیا شمع عمر اجازه سوختن می دهد یا خاموش می شود؟

قصد دارم امسال بازنشسته شوم!

آرزوی من

یکشنبه بیست و پنجم تیر مراسم عقد برادرم در تهران برگزار خواهد شد. به احتمال زیاد من نمی توانم بروم اما تنها یک آرزو دارم: خدایا به برادرم که به دوست و آشنا، خودی و بی خودی، پدر و مادر، خواهر و برادر، گیاه و حیوان، قانون و محیط زیست کمک می کند و قلبن یاری می رساند، کمکی بزرگ و خارق العاده نصیبش کن و راه درست را نشانش بده.