سه هفته قبل که دوشنبه تعطیل بود برای سه شنبه بلیط مشهد گرفتم با مادر و برادرم. دو روز آنجا بودیم و سه روزهم کیش. هوا توی کیش بهاری بود اما مشهد سرد و خشک.نگرانیم کمر درد برادرم بود او با همه توانش به من کمک کرد تصمیم گرفتم تنها زمانی به سفر برم که پرستار قابلی داشته باشم.نسبتا خوش گذشت اما صبح جمعه خواهرم زنگ زد به مادرم که کرمان ساعت حدود شش زلزله شده من پیش بابا بودم که زلزله اومد.اینم بگم که خونه ما کاهگلی با سقفهای مدور پنجاه ساخت است. سه روز اول که ما نبودیم بچه های خواهرم و شب زلزله خواهرم خانه ما بود از شب بعد دیگه پیدایشان نشد و برادر بزرگم آمد آخه بابا خونه هیچکس نمی رود.خلاصه پنج روز طی شد و ما برگشتیم. زلزله رفت تا ساعت یک سه شنبه بعد از ظهر که من اداره بودم که دوباره پیدایش شد. یکی از آقایون داد زد زلزله و بقیه از اتاقهاشون دویدند سمت پله ها و من به چراغ سقف که لرزانشده بود نگاه کردم و برگهای گیاه داخل گلدان که با هر لرزه خم و راست می شدند. مهمان داشتم یک دختر خانم مهربان که توی مطب دندانپزشکی باهاش آشنا شدم قراره واسم کتاب زندگیم را که من میگویم او بنویسد تایپ بلد نیست اما با کاغذ و قلم کار می کند دلم می خواست زن برادر کوچکم میشد اما برادرم اکی نمی دهد.به مهمانم که ایستاده گفتم بنشیند و بعد از زلزله گفتم شما بروید. ادامه دارد
فید وبلاگ:
Special.ir
-
نوشتههای تازه
دستهها
پیوندها
- آشنايي با يك معلول قطع نخاع
- آیدا …
- الهه ی مهر
- این مهمان ناخوانده
- ب مثل بهاران
- تلخ و شیرین
- دست نوشته های راما
- دیوونه
- روز + نامه (نگین حسینی)
- زندگی اهورایی من
- زیستن با معلولیت
- سلام ام اس
- سوته دلان
- مادر یک روشندل
- مرا آفرید آن که دوستم داشت
- مژی جون و شوشو
- نابودی ام اس
- همدم روح
- ویولت (من و ام اس)
- یک قدم به خوشبختی با پاهای خیالی
آخرین دیدگاهها
- سوسن جعفری در تولد و بی آرزویی
- حمزه در عروسی برادر کوچکه
- هدایت در روز آخر
- هدایت در دی و بهمن پر تنش
- حمزه در روز آخر
اطلاعات
-
سلام خدارو شکر خوش گذشت
زلزله بدی بود همه میدویدن پایین و از پله های اداره میرفتن پایین ومن نشستم پشت میزم و ناهار میخوردم
امید
[پاسخ]