نمیدانم چه اتفاقی افتاده است. ترس عجیبی وجودم را فرا گرفته انگار از ماندن می ترسم خنده دار اینجاست که بگویم از رفتن هم می ترسم. خدا تکلیفش با بنده اش مشخص نیست ببرد یا نگه دارد. فیلم ابد و یک روز مرا به تفکری عمیق برای زندگی یا نبود آن فرو برد. راستی این چند روزها کتاب چطور ام اس را شکست دادم اثر خانم آن بوراچ و ترجمه همدم روح عزیزمان را میخوانم امیدوارم در آینده بتوانم خلاصه اش را برایتان بنویسم. فعلا روزمرگی میکنم بخشی کار بخشی فیزیوتراپی و بخشی تلویزیون اما دلم برای کتاب خواندن خیلی تنگ شده چرا من نمیتوانم مثل آدمهابی عادی پشت میز بنشینم و کتاب ورق بزنم و بخوانم از این چراها خیلی زیاد است اما شاید حالا وقت راه حل باشد. راستی روز جهانی بیماریهای خاص بر کسانی که می خواهند برای رفع التیام بیماران کاری بکنند مبارک باد.
فید وبلاگ:
Special.ir
-
نوشتههای تازه
دستهها
پیوندها
- آشنايي با يك معلول قطع نخاع
- آیدا …
- الهه ی مهر
- این مهمان ناخوانده
- ب مثل بهاران
- تلخ و شیرین
- دست نوشته های راما
- دیوونه
- روز + نامه (نگین حسینی)
- زندگی اهورایی من
- زیستن با معلولیت
- سلام ام اس
- سوته دلان
- مادر یک روشندل
- مرا آفرید آن که دوستم داشت
- مژی جون و شوشو
- نابودی ام اس
- همدم روح
- ویولت (من و ام اس)
- یک قدم به خوشبختی با پاهای خیالی
آخرین دیدگاهها
- سوسن جعفری در تولد و بی آرزویی
- حمزه در عروسی برادر کوچکه
- هدایت در روز آخر
- هدایت در دی و بهمن پر تنش
- حمزه در روز آخر
اطلاعات
-
هممم… جالبه… احتمالا خیلی از ادمهای «عادی» هم دلشون برای کتاب خوندن تنگ شده و دوست داشتند کتاب بخونند ولی به هر دلیلی نمیتونند. :)
به هر حال دعا میکنم روزهای بهتری داشته باشید و بتونید به خواستههاتون برسید.
موفق باشید
:)
هدایت
[پاسخ]