اینروزا خیلی کارها انجام داده و نداده ام.می پرسید چیا؟جونم براتون بگه که یکروز خواهرم را فرستادم سکه پارسیان واسم بخرد و عید قربان رفتم تولد همسر راننده آزانسم.راننده متولد 65 است دو دختر هفت و پنج ماهه دارد.خانمش زن زیبا و جوانیست اما انقدر صورتش رنگ و آرایش دارد که من واقعا نمیدونم چه شکلیست.روز تولد یک بلوز شلوار صورتی که از مالزی آورده بودم پوشیدم.و نسبتا آراسته اونجا رفتم وقتی وارد شدم با صدای بلند ضبط صوت و رقص نور مواجه شده صاحبخانه ،مادر راننده بود با یک خانه قدیمی تعمیر شده فرشها را توی حیاط بزرگ با باغچه ای زیبا پهن کرده بودند و دور تا دور حیاط خانمها با آرایشهای غلیظ و رقیق و لباسهای زیبا و نازیبا نشسته بودند مرا بردند بالای مجلس و همسر و مادر راننده به من خوشامد گفته و غرق رقص و سر و صدا شدم.مهمانی آش و کیک و میوه بود اما من نمیتونستم خودم و با دستای خودم از تنقلات بخورم چای را دختر خاله راننده کمکم کرد سر بکشم آش را مادرش و کیک و میوه را یکی دیگه.بعد از درمان توی تهران خیلی حالم بده زود خسته میشوم و کمرم خم میشود و سرم پایین می افتد
فید وبلاگ:
Special.ir
-
نوشتههای تازه
دستهها
پیوندها
- آشنايي با يك معلول قطع نخاع
- آیدا …
- الهه ی مهر
- این مهمان ناخوانده
- ب مثل بهاران
- تلخ و شیرین
- دست نوشته های راما
- دیوونه
- روز + نامه (نگین حسینی)
- زندگی اهورایی من
- زیستن با معلولیت
- سلام ام اس
- سوته دلان
- مادر یک روشندل
- مرا آفرید آن که دوستم داشت
- مژی جون و شوشو
- نابودی ام اس
- همدم روح
- ویولت (من و ام اس)
- یک قدم به خوشبختی با پاهای خیالی
آخرین دیدگاهها
- سوسن جعفری در تولد و بی آرزویی
- حمزه در عروسی برادر کوچکه
- هدایت در روز آخر
- هدایت در دی و بهمن پر تنش
- حمزه در روز آخر
اطلاعات
-