زنگ زدم پرستارم امد پایین و گفت بعد از ظهر بچه هایش توی اسانسور گیر کرده اند با سختی درشون اورده اند اما اسانسور تا فردا ظهر درست نمیشه.گفتم حالا که نمیشه بالا رفت همین پایین میمونم روی ویلچر تا صبح .اخه صبح زود جلسه دارم .پرستار یه کانکس که محل نگهداری وسایل نگهبانان بود پیدا کرد و توانستم چند ساعتی روی زمین دراز بکشم اما خوابم نبرد.ادامه دارد.
فید وبلاگ:
Special.ir
-
نوشتههای تازه
دستهها
پیوندها
- آشنايي با يك معلول قطع نخاع
- آیدا …
- الهه ی مهر
- این مهمان ناخوانده
- ب مثل بهاران
- تلخ و شیرین
- دست نوشته های راما
- دیوونه
- روز + نامه (نگین حسینی)
- زندگی اهورایی من
- زیستن با معلولیت
- سلام ام اس
- سوته دلان
- مادر یک روشندل
- مرا آفرید آن که دوستم داشت
- مژی جون و شوشو
- نابودی ام اس
- همدم روح
- ویولت (من و ام اس)
- یک قدم به خوشبختی با پاهای خیالی
آخرین دیدگاهها
- سوسن جعفری در تولد و بی آرزویی
- حمزه در عروسی برادر کوچکه
- هدایت در روز آخر
- هدایت در دی و بهمن پر تنش
- حمزه در روز آخر
اطلاعات
-
خیلی واقعا پست های قشنگی داری و از تهران1و2 خیلی خوشم امد
ممنون که به وبلاگ من هم سر زدی
MOHAMMAD
[پاسخ]