پرستار مهربانم ساعت 3/5 اومد شرکت دنبالم و ویلچر زنان چند تا خیابان طولانی را تا ساختمان پزشکان،در یک هوای ملس بهاری با نسیم بهاری در خواب بعد از ظهر شهر طی کردیم و توی مسیر از همه چی حرف زدیم اینکه رفتار بچه ها آینه تمام نمای اخلاق والدینه.اینکه پدر و مادر بعد از بدنیا امدن بچه مسئولیت سنگینی دارند اینکه خواهر پرستارم انقدر با خانواده شوهرش رفتارش خوبه که اونها را واداشته قربون صدقه اش بروند اینکه دنیا پرشده از نامردی و نامردمی.اینکه من شبها از درد شدید پاهایم عارف بیدار تا سپیده شده ام.
دکتر پوست دیر میامد و ساعت 4/5 .رفتم دکتر از نوع چشمش .چون به چشم راستم مشکوک به هدیه ام اس بودم اما بعد از ریزش قطره و دیدن ته چشم خوشبختانه چیزی نبود و عصب سالم .دکتر با تیز بینی سال تولدم را از دفتر بیمه دید و گفت جوانتر میزنی و من گفتم خدا همه چیز را یکدفعه از ادمای معمولی نمیگیرد.
دکتر پوست با من رفیقه از صندلیش بلند شد با بلوز قشنگ سرمه ای و شلوار ابی جین و موهایی با رنگی ثابت و زیبا بهم دستی با لبخند داد و شامپو جدیدی با روغن ساختنی بهم تجویز کرد و گفت عصبی نشو.