تمام روزهای تعطیل خونه بودم جز یکروز که واسه رنگ کردن مو به آرایشگاهی بالای شهر رفتم مثل همیشه مزاحم برادر کوچکه.رنگی که میخواستم در نیامد و علی رغم موی کوتاهم پول یک موی بلند را باهام حساب کرد.بعد از رنگ رفتم خونه پیرمرد همسایه مان .اولین عیددیدنی امسال بود و خوش گذشت اما نمیدونم چرا دختر ازدواج کرده صاحبخانه که قبلا شاگردم بوده در جواب یه سوال مسخره و ساده من که لباس واسه تولد پسرت چی خریدی؟دروغ گفت .به همین سادگی صداقت را میفروشند.پریروز هم عروسی برادر شوهر دوستم بود و مثل همیشه کسل آور واسه من.سیزده بدر خانه بودم وسرگرم تلویزیون بی سواد .فقط و فقط برای وقت گذرانی نگاهش کردم .مادرم فقط واسه خودش غذا درست میکند و من و پدر و برادرم در تحریمیم.خدا بخیر کند.
فید وبلاگ:
Special.ir
-
نوشتههای تازه
دستهها
پیوندها
- آشنايي با يك معلول قطع نخاع
- آیدا …
- الهه ی مهر
- این مهمان ناخوانده
- ب مثل بهاران
- تلخ و شیرین
- دست نوشته های راما
- دیوونه
- روز + نامه (نگین حسینی)
- زندگی اهورایی من
- زیستن با معلولیت
- سلام ام اس
- سوته دلان
- مادر یک روشندل
- مرا آفرید آن که دوستم داشت
- مژی جون و شوشو
- نابودی ام اس
- همدم روح
- ویولت (من و ام اس)
- یک قدم به خوشبختی با پاهای خیالی
آخرین دیدگاهها
- سوسن جعفری در تولد و بی آرزویی
- حمزه در عروسی برادر کوچکه
- هدایت در روز آخر
- هدایت در دی و بهمن پر تنش
- حمزه در روز آخر
اطلاعات
-