دو روزی نبودم یکشنبه خودم حال کار نداشتم و دوشنبه برادرم حال بردن مرا به اداره.امروز هم با آژانس امدم.ادامه تغییر دیدگاه را فردا ادامه میدم.جمعه عروسی پسر دختردایی مامان بود اما علی رغم نسبت دورش با ما همه رفتیم چرا؟اخه دایی مادرم از کودکی تا امروز که هشتاد ساله است تهران زندگی کرده و بچه ها ونوه ها و نتیجه ها تهرونیند. حالا یکی ازنوه ها که داره خارج کشور کامپیوتر میخواند عروس از شهر ما انتخاب کرده و در نتیجه عروسی اینجا برگزار شده خانواده داماد هیچ فامیلی جز ما اینجا نداشت ما هم کم فامیل .خلاصه سه ساعتی عروسی رفتیم.
فید وبلاگ:
Special.ir
-
نوشتههای تازه
دستهها
پیوندها
- آشنايي با يك معلول قطع نخاع
- آیدا …
- الهه ی مهر
- این مهمان ناخوانده
- ب مثل بهاران
- تلخ و شیرین
- دست نوشته های راما
- دیوونه
- روز + نامه (نگین حسینی)
- زندگی اهورایی من
- زیستن با معلولیت
- سلام ام اس
- سوته دلان
- مادر یک روشندل
- مرا آفرید آن که دوستم داشت
- مژی جون و شوشو
- نابودی ام اس
- همدم روح
- ویولت (من و ام اس)
- یک قدم به خوشبختی با پاهای خیالی
آخرین دیدگاهها
- سوسن جعفری در تولد و بی آرزویی
- حمزه در عروسی برادر کوچکه
- هدایت در روز آخر
- هدایت در دی و بهمن پر تنش
- حمزه در روز آخر
اطلاعات
-
همیشه به عروسی :*
سانی
[پاسخ]
سلام و عرض ادب فراوان
saeed
[پاسخ]
سلام
شادی و خوبیت رو دوست دارم
ایشالله خوشبخت بشن..به همراه خودت و همه جونها..
خدانگهدارت باشه همیشه
حمزه
[پاسخ]