خیلی خسته ام امروز که مستخدم پاهامو میذاشت روی ویلچر اه از نهاد درونی ام بدون جیک زدن بلند شد و دلم میخواست از درد فریاد بکشم اما صدایم را در درونم خفه کردم و با خود گفتم از بچگی گفتتند دختری و بچه اول فقط صبوری/بعد ها که سنگ صبور درددلهای خواهر و برادرهای کوچکتر شدم باز هم صبوری و بعد یادگرفتیم که در درون بگرییم بی صدا و جامعه یادمان داد بگرییم بی صدا فرایاد نکشیم و در درون فرو ریزیم
فید وبلاگ:
Special.ir
-
نوشتههای تازه
دستهها
پیوندها
- آشنايي با يك معلول قطع نخاع
- آیدا …
- الهه ی مهر
- این مهمان ناخوانده
- ب مثل بهاران
- تلخ و شیرین
- دست نوشته های راما
- دیوونه
- روز + نامه (نگین حسینی)
- زندگی اهورایی من
- زیستن با معلولیت
- سلام ام اس
- سوته دلان
- مادر یک روشندل
- مرا آفرید آن که دوستم داشت
- مژی جون و شوشو
- نابودی ام اس
- همدم روح
- ویولت (من و ام اس)
- یک قدم به خوشبختی با پاهای خیالی
آخرین دیدگاهها
- سوسن جعفری در تولد و بی آرزویی
- حمزه در عروسی برادر کوچکه
- هدایت در روز آخر
- هدایت در دی و بهمن پر تنش
- حمزه در روز آخر
اطلاعات
-
نباید بریزی توی خودت #brokenheart
سانی
[پاسخ]
خواهش می کنم داد بزن…
چرا اون نصايح بی قدر و قيمت بايد بتونند جلوی شکايت کردنت را بگيرن؟
نوشین
[پاسخ]
عزیز دلم …
سوسن جعفری
[پاسخ]
بعضی وقتا بشین زار بزن مثل همه آدمای دیگه، توام مثل همه آدما از گوشت و پوست و استخونی نه از آهن. این کار خیلی از نظر روحی کمکت میکنه ، آروم میشی، سبک میشی
amir
[پاسخ]
عزیزمی#heart
یاس
[پاسخ]
سلامتي
اميد
[پاسخ]