چهار شنبه بعد از کار میرم خونه برنامه عصربا ناهار و خواب و فیزیو پر میشود .دوستم زنگ میزنه میگه امشب بیا اینجا .میگم برادرم منو نمی اورد .میگه شوهرم میاد دنبالت ساعت 9 .شوهرش میاد اما کسی خانه نیست برادرم موبایلش خط نمیده و مادرم مسجد است.قرار را با شوهر دوستم کنسل میکنم و از دوستم عذر میخوام .میگه من شام درست کردم نه و نیم شوهرم دوباره میاد .شرمنده میشوم و با تلفن اون یکی برادر و مادر را پیدا میکنم و میروم مهمانی .دم در دیگه علی رغم اینکه زیر بغلها یم دست دو تا مرده اما پاهام توان وایستادن ندارند و ولو میشم روی زمین زیر بغلم میکشند اما درد امانم را میبرد و داد میزنم .میزبانان رنگ پریده اند و من شرمنده. دوساعت انجا میمانم تا انها نیمه اول فوتبال اسپانیا / المان را ببینند شرمنده غذا خوردنم .از دستم تیکه مرغ میافتد روی فرششان و من… وقتی میام خونه تصمیم میگیرم دیگه جایی نرم.
فید وبلاگ:
Special.ir
-
نوشتههای تازه
دستهها
پیوندها
- آشنايي با يك معلول قطع نخاع
- آیدا …
- الهه ی مهر
- این مهمان ناخوانده
- ب مثل بهاران
- تلخ و شیرین
- دست نوشته های راما
- دیوونه
- روز + نامه (نگین حسینی)
- زندگی اهورایی من
- زیستن با معلولیت
- سلام ام اس
- سوته دلان
- مادر یک روشندل
- مرا آفرید آن که دوستم داشت
- مژی جون و شوشو
- نابودی ام اس
- همدم روح
- ویولت (من و ام اس)
- یک قدم به خوشبختی با پاهای خیالی
آخرین دیدگاهها
- سوسن جعفری در تولد و بی آرزویی
- حمزه در عروسی برادر کوچکه
- هدایت در روز آخر
- هدایت در دی و بهمن پر تنش
- حمزه در روز آخر
اطلاعات
-
تصميم خوبی نيست. #nottalking
نسیم جونم هر کی دعوتت میکنه شرایط تو رو میدونه و حتما قبول هم داره اگه اینطوری نبود دوبار دوبار شوهرشو رو نمی فرستاد دم در خونتون
بعدش هم این مشکلات که مختص تو نیست همه یه جوری این مشکلات رو دارن
این تصمیمو نگیر خانومی#kiss
نسیم جونم هر کی دعوتت میکنه شرایط تو رو میدونه و حتما قبول هم داره اگه اینطوری نبود دوبار دوبار شوهرشو رو نمی فرستاد دم در خونتون
بعدش هم این مشکلات که مختص تو نیست همه یه جوری این مشکلات رو دارن
این تصمیمو نگیر خانومی#kiss
مطمئن باش کسی اونها رو زور نکرده که دعوتت کن پس محبت خودشون بوده و با تمام کم و کاستی های تو هم آشنا هستند
پس معذب چيزی نشو
حالا که اینطوریه بذار منم یه چیزی تعریف کنم:
اتفاقا دیروز منم اینطوری شده بود
1. رفتیم با دوستم و مامانش بیرون اول که اومدیم سوار آسانسور بشیم پام خشک شد جلوی در گیر کردم خوردم به مامان دوستم بسته دستش پخش زمین شد
2. توی مغازه یه یارویی دستم خشک شد یهویی پلاستیک ظرف غذام افتاد همچین صدایی کرد که به قول فروشنده فکر ویترین مغازه اش اومده پایین
3. توی میوه فروشی باز پلاستیک میوه مامان دوستم دستم بود باز دستم خشک شد همه میوه هاشون له شد
باز هم بگم؟
ولی امروز که زنگ زده بودم بهشون مامانش گفت باز کی میای بریم بیرون
خودشون میخوان دیگه#rolling
وای یه بار منم یه سری قلیون با
تمام ذغالهاشو انداختم رو فرش خاله
خانمم ! از خجالت داشتم میمردم #blush
هی نسیم … نسیم خوب. مسیم مهربانم …
سلام نسيم جون به نظر ما اينها اتفاقاتی هستن که هر لحظه ممکنه برای همه آدمها رخ بدن و نباید شوما بخاطر همچین اتفاقات کوچیکی قید مهمونی رفتن رو بزنید #flower #thinking
سلام #flower
خوب داستانهارو شنيدي پس نگران نباش#rolling
مثلاٌبرا خودم اتفاق افتاده#cry
اون هفته با برادر خانمم رفتيم شهربازي
هنوزاز خونه بيرون نرفته بودم چنان نقش زمين شدم كه نگو#silly رفتيم مغازه كه بستني بخريم اونجا هم خوردم زمين#cry اون بنده خدا گفت منم ديروز خوردم زمين(دلداري)#thinking
نگووووووووووووووووو
سلام.من محمد رضا يكتا هستم.اولين باره كه وبلاگت رو ديدم.راستش براي يه مطالعه ي تحقيقاتي خواستم مزاحم بشم و پيام بدم اما وقتي مطالبت رو خوندو بخصوص آخري خيلي ناراحت شدم و منصرف.من با خيلي از افراد مثل شما رفت وآمد دارم و به نظرم اگر همچين تصميمي گرفتي خودتو مرده بدون(البته اگه دوست داري).