پریشانی من

دیروز صبح قبل از کاربرای اولین بار رفتم دانشگاهی که درس می خوانم جوونهای دخترو پسری که به سمت کلاسها می رفتند وکلاسایی که هنوز پرنشده بودند. توی راهرو پسر رییس سابقم را دیدم که اونجا استاد معماری بود و تقریبا هم سن من.بهم گفت اینجا چه میکنی گفتم دارم درس میخونم اومدم اساتید را ببینم که بهشون بگم من کلاس نمیام فقط اخر ترم امتحان میدم.گفت چند تا فوق میخوای ؟گفتم هنوز اول راهم .یه استاد مورد نظرم طبقه پایین بود و بعدی بالا .اولی را دیدم و دومی بخاطر پله برادرم را فرستادم پیشش.خلاصه از درب دانشگاه که می امدم بیرون به فاصله نسلها فکر میکردم و اینکه من با این وضعیت جسمی چقدر اینجا غریبم وخودم را بیاد اوردم موقعی که در راهروهای دانشگاه راه میرفتم و پر از نشاط جوانی بودم که یکدفعه برادرم رشته افکارم را پاره کرد و گفت چقدر دانشجوی علاف .ده بیست میلیون دانشجو که دل خوش کرده اند به تحصیل که تنها چهار پنجهزار نفری از انان درس واقعی می خوانند و حرفی واسه گفتن دارند.البته بگم خودش هم دانشجوی بیست ساله ایست و افکار من با کلام او بیشتر پریشان شد.

درباره nasim

با اسم ساختگی نسیم آمدم. اندوه سبب شد اینجا بیایم آخه بیماری ام اس دارم.بسیار از نظر جسمی کم توانم اما روح بزرگی دارم.
این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

3 دیدگاه دربارهٔ «پریشانی من»

  1. اميد می‌گوید:

    سلام خانم#blush
    حالت كه ايشالا خوبه#kiss
    اي ول از اين همه پشت كار#applause
    ما كه از اين راهها خيلي دوريم#cry
    به قول معروف فسيل شدم#laugh
    باي#hand

  2. نسیم جون وجدانا دلمون لرزید خیلی جذاب وصف کردی محیط و احساس ت رو #thinking حالا گذشته از این صوبتها . ایشاللا در این یکی فوق هم موفق باشی #smile

  3. یاس می‌گوید:

    #flower

دیدگاه‌ها غیرفعال هستند.