بازی

چند روز پیش دختر سه ساله برادرم مهمان ما بود و او گفت بیا مهمان بازی کنیم. گفتم باشه. توی اتاق من یک عروسک خرس و یک اسب ابیست که اسم خرس/ خرسی و اسم اسب ابی/ میشل است .فاطمه عروسکها را برد سمت کتابخانه و گفت اینجا اتاق اینا .صندلیها اتاق مرا اتاق خودش انتخاب کردوگفت بریم بخوابیم فردا مهمان میاد .گفتم باشه و چشمم را بستم اما شیطون بلا گفت نه باید واقعا بخوابی من خوابیدم و مجبور شدم با کمک بلند شوم و اینبار او کوتاه امد و گفت دیگر نشسته بخواب.:teeth :phbbbt

درباره nasim

با اسم ساختگی نسیم آمدم. اندوه سبب شد اینجا بیایم آخه بیماری ام اس دارم.بسیار از نظر جسمی کم توانم اما روح بزرگی دارم.
این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

9 دیدگاه دربارهٔ «بازی»

  1. سانی می‌گوید:

    فاطمه شيطون بلا#kiss #heart

  2. lمرضیه می‌گوید:

    #laugh

  3. محمد درویش می‌گوید:

    چه دنیای شیرینی دارند این کودکان …
    زنده باشند و زنده باشید …
    درود.

  4. بی بی باران می‌گوید:

    خوب بیااصفهان #kiss #kiss #kiss #kiss

  5. deniz می‌گوید:

    سلام نسیم جان#flower
    خسته چی هستی دختر جان؟
    اینقدر به خودت سخت نگیر عزیزم
    منتظرم هروقت دلت خواست باهام تماس بگیری وحرفهای خستگی ات را باهام بگویی و احساست را با من قسمت کنی#flower

  6. خدابیامرز می‌گوید:

    سلام علیکم
    گلی به جمال برادرزاده ی سه ساله ی شما.

  7. هلندی سرگردان می‌گوید:

    بچه های اين دوره همشون زرنگ تر و منفعت طلب تر از نسل پيشن!دمشونم گرم!
    چقد خوشحال شدم ديدم هنوز می خونيم!

دیدگاه‌ها غیرفعال هستند.