دیشب دایی و زن دایی و بچه هایشان مهمانمان بودند خواهر و برادرها هم بودند یکی از برادرا شیرینی و هندوانه خریده بود زن دایی هم فسنجون اورده بود تا شام دور هم باشیم .گرچه قبلش فیزیوتراپی شدم وکلی خسته بودم اما از دور هم بودن خوشحال بودم وقتی زن دایی را میدیدم که بسختی در حالیکه دستش به دیوار می گرفت وراه می رفت دلم میگرفت وقتی یاد روزایی افتادم که اوام اس نداشت و یک تنه یک مهمانی دویست نفره را غذا میداد ناراحت میشدم اما یاداوری شب یلدا باعث شد که شادی را جایگزین کنم .دیشب بلندترین شب بود اما عجیب من خوابم میامد و کسل بودم اما تا اخر شب خودمو کشاندم.
فید وبلاگ:
Special.ir
-
نوشتههای تازه
دستهها
پیوندها
- آشنايي با يك معلول قطع نخاع
- آیدا …
- الهه ی مهر
- این مهمان ناخوانده
- ب مثل بهاران
- تلخ و شیرین
- دست نوشته های راما
- دیوونه
- روز + نامه (نگین حسینی)
- زندگی اهورایی من
- زیستن با معلولیت
- سلام ام اس
- سوته دلان
- مادر یک روشندل
- مرا آفرید آن که دوستم داشت
- مژی جون و شوشو
- نابودی ام اس
- همدم روح
- ویولت (من و ام اس)
- یک قدم به خوشبختی با پاهای خیالی
آخرین دیدگاهها
- حمزه در عروسی برادر کوچکه
- هدایت در روز آخر
- هدایت در دی و بهمن پر تنش
- حمزه در روز آخر
- حمزه در روز آخر
اطلاعات
-
#hug #flower
سلام نسيم خانم
ممنون از لطف شما
اتول مباركه ايشاالله
طلاها پيدا ميشن به اميد حق
من ديشب تا 3 بيدار بودم صبح 7 بيدارم
هر روزتان شاد و مبارك
با آرزوي سلامتي براي شما
شاد باشيد
سلام #flower
زندگي همينه همش يه جور نميمون #silly بعضي وقتا روزه وبعضي مواقع شب#cry
باي#hand
#kiss #heart #party
دیشب یلدای من هم خوب بود. خیلی خوش گذشت #eyelash #kiss
خوشحالم که تو هم خوش بودی و برای زن داییتان … دلم گرفت #sad
خوش به حالتون که مهمون داشتين و سرتون شلوغ بوده
من که زودتر از هميشه با ۲ تا قرص خواب خوابيدم نسيم جونم
#heart