چرند و پرند

12 دیدگاه دربارهٔ «چرند و پرند»

1. kimya می‌گوید:

   سپتامبر 28, 2009 در 12:28 ب.ظ

   يعني عليرغم تنهايي و سختي هاي مداوم و … همچنان ميخواي رمانتيك باشي!.
2. صادق می‌گوید:

   سپتامبر 28, 2009 در 2:27 ب.ظ

   سلام
   ميدونی فقط کافيه دلی را نشکونی به نظرم بقيه اش ديگه شاخ و برگ اضافيه
3. بی بی باران می‌گوید:

   سپتامبر 28, 2009 در 7:22 ب.ظ

   #heart #heart #heart #heart
4. محمد درویش می‌گوید:

   سپتامبر 29, 2009 در 7:17 ق.ظ

   خوشبختانه دنیا آنقدر بزرگ و لایتناهی و رمزآلود هست که هر اندیشه و پندارینه ای در آن بگنجد! درود …
5. نازمهر می‌گوید:

   سپتامبر 29, 2009 در 9:39 ق.ظ

   مطمئنا خودت متوجه شدی چی گفتی
   و اما
   عزيزم می دونم آدم ها گاهی خيلی بد می شن و دنيا هم پيش نظر ما سياه می شه
   به خدا توکل کن و از خودش کمک بخواه
   مطمئن باش آرومت می کنه
6. جودی می‌گوید:

   سپتامبر 29, 2009 در 10:27 ق.ظ

   پرنده دلش را که در قفس سينه اسير بود را فر داد و او نيز با خوشحالی شروع به پرواز کرد؛بيچاره پرنده دلش از اين که آزاد شده واين همه زيبايی را دارد با چشمانش می بيند اشک شوق به ديده آورد پرده ای از اشک جلوی چشمش را گرفت؛با دو بال شرو ع کرد به پاک کردن اشکهايش که ناگاه متوجه شد مدتيست بال نمی زند ز ير پايش را ديد وفهميد که در حال سقوط است خواست کاری کند اما دير شده بود و او به ميان درخت سيبی افتاد؛يک سيب از شاخه جدا شد و توی سر مردی خورد که پايين درخت خوابيده بود مرد از جا پريد نگاهی به سيب کرد ونگاهی به بالای درخت وبعد با خوشحالی بالا و پايين پريد ودر همان حال گفت يافتم/ يافتم/ يافتم…….وبدين سان قانون جاذبه کشف شد#grin ديشب که خوابيده بودم با خودم می گفتم برای اولين بار که ميخوام اينجا کامنت بذارم چی بنويسم بهتره که اين جمله از پستت تود ذهنم رژه ميرفت که« اگه فهميديد من چی گفتم جايزه داريد» منم شروع کردم به خيال بافی برای خودم که ماحصلش اينی شده که بالا براتون نوشتم .فقط خواستم فضا عوض بشه#grin ( در ضمن اين يافتم/ يافتم مال ارشميدس ه ولی خوب بخاطر اينکه کارم راه بيفته ازش قرض گرفتم بعدشم تو ايران کی به کيه ) این گلم واسه شما #flower
7. آرش می‌گوید:

   سپتامبر 29, 2009 در 12:40 ب.ظ

   #grin آخ جون جایزههههههه مال خوده خودمههههههههه #grin
   شما دقیقا اینو گفتی:
   ارام ارام در لابلای جنگل پرپشت اندیشه گام برمیدارم .قادر نیستم ابرهای زاید فکر را از اسمان ژرف اندیشه دور کنم.دلم در هوای ساعتی پریدن در هوای سالم می تپد .گرفتار روز مرگی های روح و جسمم .سوالات از کجا امده ام و به کجا چنین شتابان روانم در گوشم میپیچد .میدانم قرار است در شصت سال و اندی فرصت یا کمتر یا بیشتر/ انسانیتم را ثابت کنم اما خیلی سخت است که در هجوم افعال شیطانی خود ودیگران /ساختار اذهان بهم ریخته / فهم پیچیده و غلط از مذاهب و بازیهای با قاعده و بی قاعده دنیاییان به این مهم دست یابم پس اشکهایم مجازند.
   جایزمو بده زوووووووووووووووووووأ#devil
8. اميد می‌گوید:

   سپتامبر 29, 2009 در 12:51 ب.ظ

   سلام #flower
   جالب ومعماوار بود#silly #silly #silly #silly #silly #silly #silly #silly #silly
   موفق باشي #hand
9. آرش می‌گوید:

   سپتامبر 29, 2009 در 12:58 ب.ظ

   #nottalking جایزه بنده چی شد آیا؟#brokenheart
10. ؟؟؟؟؟؟؟ می‌گوید:

    سپتامبر 29, 2009 در 5:27 ب.ظ

    سلام ، من فهمیدم و می دونم خودتم فهمیدی چی نوشتی !
    جایزه من همین بس که این متن زیبا و سراسر واقعیت رو خوندم . یه دفعه به خودم اومدم ، دو هفته ای بود که فراموش کرده بودم ، هم خودم رو و هم خدا رو ، دچار روز مرگی شده بودم و حالا با خوندن این متن انگار آب پاشیدن توی صورتم .
    ممنونم . بازم میام .
    see you around
    امضاء : A.Z #flower
11. نسیم می‌گوید:

    سپتامبر 30, 2009 در 6:59 ق.ظ

    خوب ممنون از جوابهاتون پر واضح است که خودم هم نفهمیدم چی گفتم اما شما همه جز ارش راجع بهش فکر کردید
12. ialulcqa می‌گوید:

    اکتبر 28, 2009 در 10:57 ق.ظ

    NKSfGg jfcjyfjxxeuj, [url=http://covgpeivyyra.com/]covgpeivyyra[/url], [link=http://kbsiszuwisnk.com/]kbsiszuwisnk[/link], http://wkghtimybhjp.com/

دیدگاه‌ها غیرفعال هستند.