خسته

سیمای او برافروخته بود
به سختی سخن میگفت
نمیتوانست سالهای از دست رفته خودش و او را جبران کند
سالهای خودش با افتخار به کلمه بچه هایم جبران میشد
اما سالهای گمشده او را چه کند
شاید میخواست مثل بچه ها گولش بزند
اما نمیتوانست انجادلی شکسته بود
او مهربانتر از این بود که حتی سکوت کند
قهر کند اما دیگر اعتماد نداشت
چقدر دلش میخواست از زبان او بشنود همچنان بر سر پیمانم
اما او حتی قدرت گفتن این جمله را هم نداشت
او خسته بود

درباره nasim

با اسم ساختگی نسیم آمدم. اندوه سبب شد اینجا بیایم آخه بیماری ام اس دارم.بسیار از نظر جسمی کم توانم اما روح بزرگی دارم.
این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

10 دیدگاه دربارهٔ «خسته»

  1. کورال می‌گوید:

    خيلی خوب بود… انتهای خط برای خيلی ها همينه… حيف..

  2. بهار می‌گوید:

    #flower

  3. سوک سوک می‌گوید:

    #sad

  4. ماندانا می‌گوید:

    منم خيلی خسته ام

  5. اليگا می‌گوید:

    #flower #flower #flower #flower #flower

  6. مامان مريم می‌گوید:

    نسسسيييمممممم #kiss #kiss #kiss

  7. دختر مشرقی می‌گوید:

    سلام ……..شعر قشنگی بود ……..شاد و موفق باشی

  8. عسلك می‌گوید:

    شلام عمه جووون #kiss #tongue #heart

دیدگاه‌ها غیرفعال هستند.