دیروز گفتم که با سعید و سمیرا حسابی گشتیم سمیرا زنگ زده بود به خاله اش و گفته بود شب میریم اونجا از طرفی قبلا قرار بود با سعید و پانی بریم دیوار برلین راببینیم و شام مهمان سعید باشیم البته شام ایرونی چون یک هفته ای بود که من فقط غذای سبزیجات خورده بودم نه فکر کنم یک بار نرگس مک دونالد خریده بود و یه بارم اونروز که دونر خوردیم در ضمن سعید اصرار داشت شب بریم اونجااما دستشویی من برنامه هامونو بهم زد حالا چطور
پوشک من شش هفت ساعتی بیشتر سیف نیست باید تعویض میشد رفتیم دانشگاه سعید و دستشویی معلولین اما ناتوانی و کم بلدی من و کوتاهی قد سمیرا و …باعث شد تا شلوارم خیس بشه حالا عملیات در اوردن لباس و گفتن به سعید که برو خونه و از چمدونم که انجا بود لباس زیروشلواربیاره خوشبختانه همسر سعید با لباس زیر و شلوار اومد و اشنایی من و پانی در دستشویی دانشگاه صورت گرفت من قاه قاه میخندیدم و گفتم ماچ وبوس بیرون توالت .خلاصه قرار شد بریم خونه سعید .خونشون طبقه اول بود با ده پونزده پله تقریبا پانزده سانتی حالا چقدر واسه پانی و سعید وسمیرا سخت بود مرا بالا ببرند جاتون خالی بود در بالا بردن به بالای پله ها .فکر کنم تنها خواجه حافظ بخت باهاش یار نبوده که منو حمل کنه .خلاصه رفتم بالا با همت دوستان و شام مشترک پانی و سعید را خوردیم وگرمی سفره روی زمین ایرونی و محبت بچه های وبلاگ نویس که اولین بار دیدمشان اشکم را دراورد.با هم حافظ خوندیم عکسهای عروسی سعید را دیدیم و توی اون عکسها من از یک ریچارد خوشم امد .البته ایرانی بود اما تیپ ریچارد بود .فردا با مشقتی بسیار واسه بچه ها اومدیم پایین و خداحافظی و همراهی سعید و سمیرا تا برلین و بازشت به فرانکفورت.ممنون بچه ها وموفق باشید.
پستم امروز دیر شد چون الان یه آنژیو تو دستمه ونیم ساعت دیگه نوبت کورتونمه .راستی سعید عکس دیوار برلین را واسم میل کن
فید وبلاگ:
Special.ir
-
نوشتههای تازه
دستهها
پیوندها
- آشنايي با يك معلول قطع نخاع
- آیدا …
- الهه ی مهر
- این مهمان ناخوانده
- ب مثل بهاران
- تلخ و شیرین
- دست نوشته های راما
- دیوونه
- روز + نامه (نگین حسینی)
- زندگی اهورایی من
- زیستن با معلولیت
- سلام ام اس
- سوته دلان
- مادر یک روشندل
- مرا آفرید آن که دوستم داشت
- مژی جون و شوشو
- نابودی ام اس
- همدم روح
- ویولت (من و ام اس)
- یک قدم به خوشبختی با پاهای خیالی
آخرین دیدگاهها
- سوسن جعفری در تولد و بی آرزویی
- حمزه در عروسی برادر کوچکه
- هدایت در روز آخر
- هدایت در دی و بهمن پر تنش
- حمزه در روز آخر
اطلاعات
-
خيلی حيف شد که ولايت ما نيومدی و نتونستم ببينمت#sad
salam eeee to ke esmesh yadet nabood man mikhastam begam ke esmesh döner boood #tongue hala begzarim koli montazer boooodam ke bebinam ke raje be alman belakhare chi minevisi, delam barat tang shode baram mail bede
یکبار هم تونستی حتما بیا جنوب خوشحالم میشم به خدا #eyelash
سلام#flower
اي ول خيلي صبوري #applause
خوشحالم بهت خوش گذشته#laugh #rolling
ايشالا بهترباشي#hug
خوشحالم که با اين همه سختی بازم به خوبی از اين خاطراتت ياد می کنی
#kiss #heart
eeeee
میخواستم اول بشم#eyelash
سلام نسیم جان#flower
دست دوستان عزیزتون درد نکنه#flower
اینم برای خودتون#flower #heart
مرسی از اينکه بمن سر ميزنی. من لينکتو ميذارم تا هميشه يادم بمونه بيام اينجا
اتفاقاً خودم هم ياد اين موضوع می افتم خنده ام ميگيره که ما همديگه رو توی دستشويی دانشگاه شناختيم!
بعد هم صميميت و صفا و گرمی تو وجود خودته که هر جا ميری باهات هست، اون شب هم با خودت يک دنيا گرمی و صفا و محبت اوردی خونه ی ما :)
ايشالا هميشه سالم و خوش باشی، بدون آنژيو و بدون کورتون خانوم مهربون عزيز!
ااااااااااا دلم یییهو برات تنگ شد یاد اون شب کوتاه افتادم که کنار هم بودیم#sad #kiss
#flower
سلام . چه خاطرات قشنگی#heart
salam webe ghashangi dari
omidvaram hameye maha ke ms darim ye roozi khoob shim va aman az in anjiu mage inke bad rangam bashi
be manam sar bezan
khoshhal misham
lahzehat khakestary
خوبی نسيم؟ #sad