بازگشت به گذشته 2

دیروز گفتم که با سعید و سمیرا حسابی گشتیم سمیرا زنگ زده بود به خاله اش و گفته بود شب میریم اونجا از طرفی قبلا قرار بود با سعید و پانی بریم دیوار برلین راببینیم و شام مهمان سعید باشیم البته شام ایرونی چون یک هفته ای بود که من فقط غذای سبزیجات خورده بودم نه فکر کنم یک بار نرگس مک دونالد خریده بود و یه بارم اونروز که دونر خوردیم در ضمن سعید اصرار داشت شب بریم اونجااما دستشویی من برنامه هامونو بهم زد حالا چطور
پوشک من شش هفت ساعتی بیشتر سیف نیست باید تعویض میشد رفتیم دانشگاه سعید و دستشویی معلولین اما ناتوانی و کم بلدی من و کوتاهی قد سمیرا و …باعث شد تا شلوارم خیس بشه حالا عملیات در اوردن لباس و گفتن به سعید که برو خونه و از چمدونم که انجا بود لباس زیروشلواربیاره خوشبختانه همسر سعید با لباس زیر و شلوار اومد و اشنایی من و پانی در دستشویی دانشگاه صورت گرفت من قاه قاه میخندیدم و گفتم ماچ وبوس بیرون توالت .خلاصه قرار شد بریم خونه سعید .خونشون طبقه اول بود با ده پونزده پله تقریبا پانزده سانتی حالا چقدر واسه پانی و سعید وسمیرا سخت بود مرا بالا ببرند جاتون خالی بود در بالا بردن به بالای پله ها .فکر کنم تنها خواجه حافظ بخت باهاش یار نبوده که منو حمل کنه .خلاصه رفتم بالا با همت دوستان و شام مشترک پانی و سعید را خوردیم وگرمی سفره روی زمین ایرونی و محبت بچه های وبلاگ نویس که اولین بار دیدمشان اشکم را دراورد.با هم حافظ خوندیم عکسهای عروسی سعید را دیدیم و توی اون عکسها من از یک ریچارد خوشم امد .البته ایرانی بود اما تیپ ریچارد بود .فردا با مشقتی بسیار واسه بچه ها اومدیم پایین و خداحافظی و همراهی سعید و سمیرا تا برلین و بازشت به فرانکفورت.ممنون بچه ها وموفق باشید.
پستم امروز دیر شد چون الان یه آنژیو تو دستمه ونیم ساعت دیگه نوبت کورتونمه .راستی سعید عکس دیوار برلین را واسم میل کن

درباره nasim

با اسم ساختگی نسیم آمدم. اندوه سبب شد اینجا بیایم آخه بیماری ام اس دارم.بسیار از نظر جسمی کم توانم اما روح بزرگی دارم.
این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

15 دیدگاه دربارهٔ «بازگشت به گذشته 2»

  1. عسل می‌گوید:

    خيلی حيف شد که ولايت ما نيومدی و نتونستم ببينمت#sad

  2. samira می‌گوید:

    salam eeee to ke esmesh yadet nabood man mikhastam begam ke esmesh döner boood #tongue hala begzarim koli montazer boooodam ke bebinam ke raje be alman belakhare chi minevisi, delam barat tang shode baram mail bede

  3. بی بی باران می‌گوید:

    یکبار هم تونستی حتما بیا جنوب خوشحالم میشم به خدا #eyelash

  4. اميد می‌گوید:

    سلام#flower
    اي ول خيلي صبوري #applause
    خوشحالم بهت خوش گذشته#laugh #rolling
    ايشالا بهترباشي#hug

  5. اناهيتا می‌گوید:

    خوشحالم که با اين همه سختی بازم به خوبی از اين خاطراتت ياد می کنی

  6. سانی می‌گوید:

    #kiss #heart

  7. بهار می‌گوید:

    eeeee
    میخواستم اول بشم#eyelash

  8. بهار می‌گوید:

    سلام نسیم جان#flower
    دست دوستان عزیزتون درد نکنه#flower
    اینم برای خودتون#flower #heart

  9. افليج می‌گوید:

    مرسی از اينکه بمن سر ميزنی. من لينکتو ميذارم تا هميشه يادم بمونه بيام اينجا

  10. پانته آ می‌گوید:

    اتفاقاً خودم هم ياد اين موضوع می افتم خنده ام ميگيره که ما همديگه رو توی دستشويی دانشگاه شناختيم!
    بعد هم صميميت و صفا و گرمی تو وجود خودته که هر جا ميری باهات هست، اون شب هم با خودت يک دنيا گرمی و صفا و محبت اوردی خونه ی ما :)
    ايشالا هميشه سالم و خوش باشی، بدون آنژيو و بدون کورتون خانوم مهربون عزيز!

  11. ياسمن بانو می‌گوید:

    ااااااااااا دلم یییهو برات تنگ شد یاد اون شب کوتاه افتادم که کنار هم بودیم#sad #kiss

  12. سوک سوک می‌گوید:

    #flower

  13. ماندانا می‌گوید:

    سلام . چه خاطرات قشنگی#heart

  14. mari می‌گوید:

    salam webe ghashangi dari
    omidvaram hameye maha ke ms darim ye roozi khoob shim va aman az in anjiu mage inke bad rangam bashi
    be manam sar bezan
    khoshhal misham
    lahzehat khakestary

  15. مژگان می‌گوید:

    خوبی نسيم؟ #sad

دیدگاه‌ها غیرفعال هستند.