زندان

دستهایم تمنا کرد نیاز در اغوش داشتن ترا
قلبم تپید با تپش قلب تو
چشمم گریست با گریه های تو
روحم خسته شد با خستگی تو
اما نه روح دیدی نه اشک نه قلب و نه دست
چرا
چون اسیر بودی در بند زندان خودخواهی

درباره nasim

با اسم ساختگی نسیم آمدم. اندوه سبب شد اینجا بیایم آخه بیماری ام اس دارم.بسیار از نظر جسمی کم توانم اما روح بزرگی دارم.
این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

9 دیدگاه دربارهٔ «زندان»

  1. اميد می‌گوید:

    اول#rolling

  2. اميد می‌گوید:

    سلام#flower
    حالت خوبه#kiss
    يك كم ازاين شعرهاي زيباتوبراي همه دوستان بگو#applause
    باي

  3. نازمهر می‌گوید:

    نسيم جون خوشحالم که دوباره داری شعر می گی
    هرچند دوست دارم شعرات فضای شادتری داشته باشن#kiss

  4. بهار می‌گوید:

    سلام#flower
    چه زيبا نوشتين…
    امان از خودخواهی که خيلی چيزا رو نميبينه.

  5. مونا می‌گوید:

    حرف از بغل نزنيد که داغ دل من تازه ميشه#cry
    خيلی بغليم#blush #tongue

  6. سانی می‌گوید:

    زيبا امااااااااااا غمگين#brokenheart

  7. ساده می‌گوید:

    نسیم جون سلام . روزت بخیر .
    #heart #kiss خوشحالم از شعرای خودت ميخونم . اميدوارم . و دعا ميکنم خورشيد عشق صفحه ی دلت رو پر نور و گرم کنه ………… #kiss اونقدر که شعرهات رو با گرمای دل پر نشاط و پر انرژيت پررر کنی . منتظرت ميمونم . #kiss

  8. مانيا می‌گوید:

    کاشکی اين آدما رو يکی می زد پس گردنشون ازين زندان مينداختشون بيرون!

  9. عسل می‌گوید:

    حالم از خودخواهی بهم می خوره

دیدگاه‌ها غیرفعال هستند.