تشکیل جنازه!

دیروز دختر هشت ساله خواهرم زود از مدرسه برگشته بود و خواهرم بهش گفته بود چرا امروز زود امدی؟:thinking
صدف:اخه یکی از خانمای کلاس سوم مرده بود و معلما رفتن تشکیل جنازه:rolling
بچه های خواهرم دیروز اومده بودند خونه ما اخه خواهرم و شوهرش یه جا ولیمه حاجی دعوت بودن و بچه ها مهمان ما وقتی میان با همه اسباب بازیهاشون میان :angelاولش هم از مامانم خوراکی میگیرن و ظرفای مهمون بازیشون را پر میکنن دیروز منم بازی دادن و همینطور که کتاب میخوندم مهمون اونا هم بودم حرفاشونو که میشنیدم خندم میگرفت یه صحنه شو گوش بدید.
صدرا پسر خواهرم:وای چقدر خسته شدم یه چایی بده بخورم خانم:surprise
صدف دختر خواهرم:سفره را بنداز تا من غذا رو بیارم اقا:surprise
بعد هم تند و تند شروع کردن به خوردن خوراکیهاشون :wink
از View image
عکس گرفتم اما خونه اس عصر پیوست این پستم میکنم.
نسیم

درباره nasim

با اسم ساختگی نسیم آمدم. اندوه سبب شد اینجا بیایم آخه بیماری ام اس دارم.بسیار از نظر جسمی کم توانم اما روح بزرگی دارم.
این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

32 دیدگاه دربارهٔ «تشکیل جنازه!»

  1. بهار می‌گوید:

    سلام#flower
    بعد شما توی بازيشون چه نقشی داشتين؟
    بعد از ظهر که نيستم فردا صبح ميام عکسا رو ميبينم#smile

  2. ايليا می‌گوید:

    تشکيل جنازه#rolling . به بهار:خب نوشت ديگه رفته بید خونه این آقا و خانم مهمونی

  3. ويولت می‌گوید:

    چه خانم و آقايی بستن به ناف همديگه#rolling

  4. بهار می‌گوید:

    خب مهمون بايد يه نسبتی داشته باشه مثلا خاله ای چيزی

  5. نگار می‌گوید:

    وايييييييييی ياد مامان بازيهای قبلنای خودم افتادمممممممم

  6. نسیم می‌گوید:

    به بهار خب منم خاله هردوشون بودم #flower

  7. arashl می‌گوید:

    bale#yawn #laugh

  8. صادق می‌گوید:

    سلام
    خدا اون خانم معلمو رحمت کنه من يه ساعته دارم فکر ميکنم اون علامت خنده مال چيه حالا اومدم کامنتدونی را باز کردم تازه حواسم به تشکيل رفت

  9. بهار می‌گوید:

    بازم سلام#blush
    مرسی خانوم گل.#flower من جواب ايليا (خان) رو دادم.
    من هم اين تشکيل رو نديده بودم. نکنه منظورشون از تشکيل جنازه همون تبديل به جنازه نمودن معلم بوده؟#worried #grin

  10. آرش می‌گوید:

    #hug هی بچگی …
    من که هيچ وقت بزرگ نمی شم…#grin

  11. آورا می‌گوید:

    منتظر عکس هستم تا بهتر بتونم تجسم کنه اين خاله بازی رو

  12. دختر آفتاب می‌گوید:

    چه جالبه ما که شانس نداشتيم معلمهامون بميرن #silly اين بازی ها عجيب گاهی دست پدر مادرها رو باز می کنه..#laugh

  13. عسل می‌گوید:

    من عاشق اين بچه ها شيرين کاريها و شيرين زبونيهاشون هستم#heart

  14. عسل می‌گوید:

    در مورد فيلم هم منظورم Fight Club بود که تيتر پستم گذاشتم

  15. يلدا می‌گوید:

    چند سالشونه که اين همه زبون ميريزن؟!! در ضمن خدا اون معلم رو هم بيامرزه..

  16. نسيم می‌گوید:

    سلام عزيزم
    خيلی دوست دارم که بيشتر در موردت بدونم
    واقعا من خجالت م يکشم
    سالم هستم و ناشکر و تو با اين وجود هنوز به خاطر دل خودت و ديگران می نويسی
    دعا می کنم که خدا بهت سلامتی عطا کنه
    منتظرتم اگه دوست داشتی
    قربونت ستاره سکوت

  17. فريد می‌گوید:

    من موندم تو چه جوری کتاب می خوندی که حرفهای اونا رو هم می شنيدی#winking

  18. توتیا می‌گوید:

    از وقتی ابی شدی همه چیز را راحتتر می نویسی#kiss

  19. ناشناس قبلی می‌گوید:

    سلامی دوباره من فرصت نکردم به سايت شما سری بزنم تا امروز . تصميم گرفته ام که يک وبلاگ داشته باشم ولی نمی دونم از کجا شروع کنم اگر تصميم نهايی شد ادرس برات ميفرستم . همدرد تو خوش باشی#party

  20. سانی می‌گوید:

    چه خواهر زاده های با مزه ای داری. خدا نگهشون داره
    خودت هم سلامت و شاد باشی نسيم بهاری#flower

  21. طارمه می‌گوید:

    چه ناز بازی ميکردن#heart

  22. رزا می‌گوید:

    #rolling اخی…يادش بخير اون موقعها#heart

  23. ستاره می‌گوید:

    چه خواهرزاده های بانمکی #rolling
    روزهای بی قيدی بود دوران خوش کودکی #flower

  24. میترا می‌گوید:

    سلام خانومی
    ممنون…منو بردی به دوران خوب کودکی

  25. نسیم می‌گوید:

    به بهار جان من منظورش از تشکيل تشيع جنازه بوده اخه بچمون هشت سالشه اما تقليد هشتاد ساله ها را از نظر فهم در مياره#rolling

  26. بهار می‌گوید:

    سلام #flower
    اومدم عکس رو ببينم و بگم که حتما بايد توی کامپيوتر ذخيره بشه تا به اندازه واقعی قابل مشاهده باشه که کامنت شما رو ديدم. خانومی ميدونم منظورش همون تشييع بوده . من که اينو #grin زدم.#blush

  27. نگار می‌گوید:

    اپ نکردی خانمی#flower

  28. نسيم می‌گوید:

    سلام نسیم جون
    یه سئوال داشتم؟
    هیچ وقت کنجکاو نشدی که بدونی اونی که توی وبلاگ ذهن زیبا می آید و هم اسمت است کی است و چه جور آدمی است
    من که یه روز تصمیم گرفتم بدونم تو کی هستی و حالا که فهمیدم ام اسی هستی و داری از خاطراتت می نویسی خوشحالم که اومدم و باهات آشنا شدم
    به من می گی چرا و چطوری؟
    کاش می تونستیم با هم حرف بزنیم
    اگه من رو قابل بدونی و بدونی که من هم با تو همدردی می کنم خوشحال می شوم که باهات حرف بزنم
    می تونی بیای و یه قرار یبزاریم تا با هم حرف بزنیم البته اگه اشکالی نداره
    به قول دوستها چه خواهر زاده های بامزه ای داری
    بابا دختر خانمتون که جحازش تکمیل است#winking
    نمی دونم نسیم جون بدجوری دلم می خواهد از تو بیشتر بدونم
    من رو ببخش عزیزم
    منتظرم#flower #flower #flower

  29. نسیم می‌گوید:

    به نسیم راستش کنجکاو نشدم چون اينقدر کاردارم که زياد به نت نميرسم اما خوشحال ميشم باهات بيشتر اشنا بشم #flower

  30. مهدی حاجيان می‌گوید:

    #smile سلام.خانوم نسيم/..
    خدا بيامرزتش…
    جالب بود.تضاد تو نوشته هاتون بود و خيلی نوشته هاتون رو قشنگ کرده بود…خنده.وگريه..
    موفق باشين

  31. جن زده می‌گوید:

    سلام.
    هي يادش بخير ما توي بازي هميشه يكيمون سبزي خرد مي كرد، يكيمون مي رفت نون مي خريد. ناهارم مي رفتيم بيرون!

دیدگاه‌ها غیرفعال هستند.