نوشته ای از یکی

يكي بود يكي نبود مردي بود كه زندگي اش را با عشق و محبت پشت سر گذاشته بود .وقتي مرد همه مي گفتند به بهشت رفته است .آدم
مهرباني مثل او حتما به بهشت مي رفت. در آن زمان بهشت هنوز به مرحله ي كيفيت فرا گير نرسيده بود.استقبال از او با تشريفات مناسب انجام نشد.دختري كه بايد او را راه مي داد نگاه سريعي به ليست انداخت و وقتي نام او را نيافت او را به دوزخ فرستاد. در دوزخ هيچ كس از آدم دعوت نامه يا كارت شناسايي نمي خواهد هر كس به آنجا برسد مي تواند وارد شود .مرد وارد شد و آنجا ماند. چند روز بعد ابليس با خشم به دروازه بهشت رفت و يقه ي پطرس قديس را گرفت: اين كار شما تروريسم خالص است!
پطرس كه نمي دانست ماجرا از چه قرار است پرسيد چه شده؟ابليس كه از خشم قرمز شده بود گفت:آن مرد را به دوزخ فرستاده ايد و آمده و كار و زندگي ما را به هم زده. از وقتي كه رسيده نشسته و به حرفهاي ديگران گوش مي دهد…در چشم هايشان نگاه مي كند…به درد و دلشان مي رسد.حالا همه دارند در دوزخ با هم گفت و گو مي كنند…هم را در آغوش مي كشند و مي بوسند.دوزخ جاي اين كارها نيست!! لطفا اين مرد را پس بگيريد!! وقتي رامش قصه اش را تمام كرد با مهرباني به من نگريست و گفت: ((با چنان عشقي زندگي كن كه حتي اگر بنا به تصادف به دوزخ افتادي… خود شيطان تو را به بهشت باز گرداند))
نسیم

درباره nasim

با اسم ساختگی نسیم آمدم. اندوه سبب شد اینجا بیایم آخه بیماری ام اس دارم.بسیار از نظر جسمی کم توانم اما روح بزرگی دارم.
این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

23 دیدگاه دربارهٔ «نوشته ای از یکی»

  1. آرش می‌گوید:

    #worried يعنی چی؟؟؟!!!

  2. ابوالفضل می‌گوید:

    سلام نسيم
    من مطلبت رو می خونم می فهمم چی می گی ولی درسته – فقط خودت هستی که واقعا دردها و رنجها و شاديهات رو درک می کنی
    آدما متفاوتند و از روشنی کامل تا تاريکی کامل روی يک پيوستار می تونی آنها رو ببينی/
    از خدا هم بگذر که عدالتش توی تفاوتها نهفته است. هيچ دو شی را يکسان نعمت نبخشيده است.
    من واقعا می خواهم نسبت به توانايی که دارم مفيد باشم. تو و نوشته هايت روی من اثر بسيار مثبت داشته ( همانطور که گفتی برای ديگران مفيدی) تو هم اگر کاری از دست ما بر می آيد بگو. راست می گويی حرف زدن تنها فايده نداره . ولی راه ارتباط ما آدما يکيش همينه.
    دردهای و رنجهای آدمی را پايانی نيست ولی خودت می بينی زندگی تحمل را به همه می آموزد. بايد لذت رنج نيز آموختنی باشد!

  3. ابوالفضل می‌گوید:

    سلام من نظر قبلی ام را در مورد يه يادداشت دادم فکر کنم مطلب عوض شد. و حالا از این لطافت سخنت صبر را می آموزم.يا مقلب القلوب و الاحوال حول حالنا الی احسن الحال

  4. آنا می‌گوید:

    خيلی عای بود ، کيف کردم ، دستت درد نکنه#kiss

  5. يلدا می‌گوید:

    سلام. اول اينکه اين نوشته خيلی غمناک بود. آيا اين حال و هوای خودتون رو نشون ميداد؟ اگه اينه خيلی غمگينه.. حال و هوای وبلاگ رو هم اول اينکه اين نوشته های غمناک رو نذاريد (البته اينا پيشنهاداته وگرنه شما اگه اينجا حرف نزنيد بالاخره کجا بايد صحبت کنيد . اينا فقط پيشنهاده برای عوض کردن حال و هوای اينجا چون پرسيده بوديد) بعد هم رنگش.. رنگش خيلی ماته.. قلب آدم وا ميسته.. موفق باشی خواهر گلم.

  6. نسیم می‌گوید:

    مطلب اول چيز ديگه ای بود اما کمی نااميدانه با بعدی که اميدوارانه تر است عوضش کردم کامنتهای ارش و ابوالفضل عزيز شايد مال قبلی باشه

  7. يلدا می‌گوید:

    من نميدونم اون متنی که ميخواستم براش کامنت بذارم چی شد؟!! چرا اينجوری شد؟!! قاطی شد من اين نظری که دادم برای يه متن ديگه بود نه برای اين..

  8. آرش می‌گوید:

    #applause آره اين درسته….#hug

  9. آرش می‌گوید:

    #grin بريم حال شيطون رو بگيريم؟!!!#rolling

  10. آی سودا می‌گوید:

    سلام نسيم جون چقدر قشنگ بود و چقدر با مفهوم . مرسی لازم بود . برای متن پائين کاش فاصله نبود.#kiss

  11. بهار می‌گوید:

    سلام نسيم جان#flower
    راستش من خيلی وقته وبلاگتونو ميخونم تقريبا آرشيو رو هم خوندم . ولی کامنت نذاشته بودم#blush
    خيلی زيبا بود.#flower #flower

دیدگاه‌ها غیرفعال هستند.