عشق و ديوانگی

ارسال شده در جولای 24, 2005 by nasim

زمانهای قديم وقتی هنوز راه بشر به زمين باز نشده بود فضيلتها و تباهی ها دور هم جمع شده بودند.
ذکاوت گفت :بياييد بازی کنيمٍ ،مثل قايم باشک!:thinking
ديوانگی فرياد زد:آره قبوله ، من چشم ميزارم!:teeth
چون کسی نمی خواست دنبال ديوانگی بگردد همه قبول کردند.
ديوانگی چشم هايش رابست و شروع به شمردن کرد:يک….. دو…..سه!
همه به دنبال جايی بودند تا قايم بشوند.
نظافت خودش را به شاخ ماه آويزان کرد.:confused
خيانت داخل انبوهی از زباله ها مخفی کرد.:devil
اصالت به ميان ابرها رفت و:angel
هوس به مرکززمين به راه افتاد
دروغ که می گفت به اعماق کوير خواهد رفت ، به اعماق دريا رفت:surprise
طعم داخل يک سيب سرخ قرار گرفت.
حسادت هم رفت داخل يک چاه عميق .:shades
آرام آرام همه قايم شده بودند و
ديوانگی همچنان می شمرد:هفتادوسه،…… هفتادو چهار….!
اما عشق هنوز معطل بود و نمی دانست به کجا برود.:confused
تعجبی هم ندارد قايم کردن عشق خيلی سخت است.:embaressed
ديوانگی داشت به عدد100 نزديک می شدکه عشق رفت
وسط يک دسته گل رز و آرام نشست.
ديوانگی فرياد زد، دارم ميام، دارم ميام….
همان اول کار تنبلی را ديد. تنبلی اصلا تلاش نکرده بود تا قايم شود!
بعدهم نظافت را يافت و خلاصه نوبت به ديگران رسيد اما از عشق خبری نبود.
ديوانگی ديگر خسته شده بودکه حسادت حسوديش گرفت و آرام در گوش او گفت :عشق در آن سوی گل رز مخفی شده است.
ديوانگی با هيجان زيادی يک شاخه گل از درخت کند و آنرا با قدرت تمام داخل گلهای رز فرو کرد.
صدای ناله ای بلند شد .
عشق از داخل شاخه ها بيرون آمد، دستها يش را جلوی صورتش گرفته بود و از بين انگشتانش خون می ريخت.:love
شاخه ی درخت چشمان عشق را کور کرده بود.
ديوانگی که خيلی ترسيده بود با شرمندگی گفت:
حالا من چکار کنم؟ چگونه ميتونم جبران کنم؟:cry
عشق جواب داد: مهم نيست دوست من، تو ديگه نميتونی کاری بکنی ، فقط ازت خواهش می کنم از اين به بعد يارمن باش.
همه جا همراهم باش تا راه را گم نکنم.
واز همان روز تا هميشه عشق و ديوانگی همراه يکديگر به احساس تمام آدم های عاشق سرک می کشند:love:teeth
شاید قبلا شنیده بودید اما شاید دوباره اش بد نباشد.
آن دلی را که آسان باختم با زحمت پس گرفتم از دست هیاهوی نامفهوم و گنگ و بی ثبات
نسیم