امروز پاهایم مثل دوتا چوب خشک بودند آنچنان می سوزند انگار که در یه کوره آتیش گذاشتنشون گزگز و درد هم که اوضاع را قوز بالا قوز کرده گفتم براتون بگم یا نه هی دل دل کردم شاید کسانیکه تا حالا ندیدمشون را بیازارم اما بعد گفتم اما اگه نگم چه تفاوتی با قبل میکنه که هیچ کس درد مرا نفهمید حالا که گفتم راحت شدم امیدوارم شما جنبه مثبتشو ببینید اونجایی که با همین حال رفتم سر کار البته فکر کنم رفتن را باید از فرهنگ لغت زندگی من حذف کنند و بجاش فعل متعدی بردن را جانشین کنند.
امروز عصر یاد خاطرات سفر سال پیشم با سینا افتادم فقط خنده بود و دریا و سکوت و مهربانی .گاهی فکر میکنم وقتی شانس را تقسیم میکردند من یا خواب بودم یا همون موقع هم ام اس داشتم و نمیتونستم راه برم و ظرفمو بگیرم تا توش شانس بریزند آخه چرا یه عشق معصومانه و بی نگاه مادی بی نگاه سلامت یا بیماری بی نگاه فقیر و غنی و فقط پر از دوستی نباید شکل بگیره و تبدیل به یه دوستی همیشگی بشه چرا؟
امشب در حالیکه برقا رفته بودن و من در تاریکی به شعله بخاری خیره شده بودم به فکرم رسید تنهایی هم انواعی دارد یجورش اینه که طرف تنهاست یعنی قومی و خویشی و دوستی و رفیقی ندارد نوع دومش اینا رو داره اما بازم تنهاست یعنی در میان جمع تنها ست نوع دیگرش در میان یه دسته تنهاست مثلا دوستان اما در میان دسته ای دیگه نه شما تو کدوم دسته اید ؟
نسیم
فید وبلاگ:
Special.ir
-
نوشتههای تازه
دستهها
پیوندها
- آشنايي با يك معلول قطع نخاع
- آیدا …
- الهه ی مهر
- این مهمان ناخوانده
- ب مثل بهاران
- تلخ و شیرین
- دست نوشته های راما
- دیوونه
- روز + نامه (نگین حسینی)
- زندگی اهورایی من
- زیستن با معلولیت
- سلام ام اس
- سوته دلان
- مادر یک روشندل
- مرا آفرید آن که دوستم داشت
- مژی جون و شوشو
- نابودی ام اس
- همدم روح
- ویولت (من و ام اس)
- یک قدم به خوشبختی با پاهای خیالی
آخرین دیدگاهها
- سوسن جعفری در تولد و بی آرزویی
- حمزه در عروسی برادر کوچکه
- هدایت در روز آخر
- هدایت در دی و بهمن پر تنش
- حمزه در روز آخر
اطلاعات
-