فریاد بیصدا

دیروز روز بسیار بدی بود بارها اشکهایم سرازیر شد همش هم تقصیر ام اسه اگه این مهمان ناخوانده نبود میزدم به کوه و کمر و تنها و رها بر بلندی کوه به نظاره مینشستم دیگه قرار نبود کسی باشه واسه بردنم سوار ماشین کردنم کسی باشه که در حضورش اشکامو تو حدقه خفه کنم و فریادمو تو گلو ای همه انسانهایی که از غربت گله مندید تنهایی در میان جمع خودی دردناکتره ای ادما بدونید فریاد بی صدا سختره بدونید با رودربایستی نگفتن بدتره اخه

درباره nasim

با اسم ساختگی نسیم آمدم. اندوه سبب شد اینجا بیایم آخه بیماری ام اس دارم.بسیار از نظر جسمی کم توانم اما روح بزرگی دارم.
این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.