ياد يکی از شعرهای بچگی ام افتادم دوره راهنمايی بودم که گاهی شر وری ميگفتم
يه شب توی خواب
تو نور مهتاب
به شهری رفتم که خيلی دور بود
به شهری رفتم که پره نور بود
هر کسی آنجا
برای فردا
گلی را می کاشت
برای برداشت
در دست منهم گل اميدی
شکوفه ميداد صبح سپيدی
يادش بخير دنيای کودکی عشق و صداقت و اميد
از صبح تا حالا صد تا نامه نوشتم ده تا تلفن جواب دادم نه خدايا هزار تا و…
چه سود که همچنان اندرخم يک کوچه ايم آخه بدشانسی شهر عشقی پيدا نميشه
اگه هم بشه بن بسته و دروازه اش به روی اغيار بسته
کيست که نشانی يه شهر بی در وپيکر را به من بده ؟
نسيم
فید وبلاگ:
Special.ir
-
نوشتههای تازه
دستهها
پیوندها
- آشنايي با يك معلول قطع نخاع
- آیدا …
- الهه ی مهر
- این مهمان ناخوانده
- ب مثل بهاران
- تلخ و شیرین
- دست نوشته های راما
- دیوونه
- روز + نامه (نگین حسینی)
- زندگی اهورایی من
- زیستن با معلولیت
- سلام ام اس
- سوته دلان
- مادر یک روشندل
- مرا آفرید آن که دوستم داشت
- مژی جون و شوشو
- نابودی ام اس
- همدم روح
- ویولت (من و ام اس)
- یک قدم به خوشبختی با پاهای خیالی
آخرین دیدگاهها
- سوسن جعفری در تولد و بی آرزویی
- حمزه در عروسی برادر کوچکه
- هدایت در روز آخر
- هدایت در دی و بهمن پر تنش
- حمزه در روز آخر
اطلاعات
-