بیوگرافی

دوستان خوبم از پيامهاتون ممنونم خيلی دلگرم شدم لااقل کمتر خودمو سرزنش ميکنم امروز روزه دارم دکترها اظهار نظر خاصی نميکنند اما ميگويند اگه گرسنگی و تشنگی بهتون فشار آورد وکلافتون کرد اونموقع روزه برای ام اس خطرناکه از بيماريم براتون بگم اما قبلش بهتره از خانواده بگم من فرزند اول يه خانواده ۹ نفری هستم بعد از من يک خواهر و ۵ برادر است پدرم معلم بوده والان بازنشسته اس و مادرم خانه داره خواهرم ليسانس ازدواج کرده و صاحب دو بچه اس زندگی نسبتا خوبی داره اما درست شبيه زندگی های روتين امروزی عصر غذا بپز برای فردا ناهار ظرف و لباس بشور بچه ها را حموم ببر شام تهيه کن فردا هم بدو بدو اونا را ببر مدرسه و مهد و خودت و همسرت سرکار و ظهر بيا خانه و اين سيکل هر روز تکرار ميشه بدون هيچ تغييری مگر گاهی که مهمانی يا جشنی و يا خدای تاکرده عزايی پيش بياد که روال عادی کمی تغيير کنه و گرنه همان آش وهمان کاسه بعد از خواهرم برادر بزرگم بود کسی که منبع استعداد توانايی و هنر بود لابد ميپرسيد چرا بود آخه اون بدليل تنشهايی که توی خونه بين پدر ومادر و خانواده مادرم بود وبدليل سختگيری های ديوانه کننده پدرم تا ديپلم توی خونه دوام آورد و بعد مثل دودی در چنگ ديو سياه اعتياد اسير شد و خودش و جوانی و زندگيش و ما را به نابودی کشاند اين اتفاق در سالهای اسارت من در خانه پس از ديپلمم افتاد نميدانم الان کجاست اصلا زنده است و ميدانم که خبر داره من ام اس دارم و ويلچری شده ام اين خبر را يکی از دوستان قديمی اش بهش داده اما ما اونو توی عروسی خواهر و دو برادر بعد از خودش اصلا نديديم نفرت او از پدرم باعث شد به خودش لطمه بزند خلاصه دو برادر ازدواج کرده و تحصيل کرده دارم و دو برادر کوچکم که يکی دانشجو و يکی محصله همان آقا رضا که توی يکی از نامه هام نوشتم که با هام سفر مياد همانطور که يکبار توی یکی از نامه هام نوشتم همشون دلهای مهربونی دارند و آدمهای صادقی اند اهل دوزوکلک نيستن نه برای نزديکان و نه غريبه ها از اين جهت خيلی خوشحالم که خانواده دردآشنا و حساس ومهربانی دارم اما پدر و مادرم اونها ۱۷ سال تفاوت سن دارند مادرم ۱۸ ساله و پدرم ۳۵ ساله بوده که ازدواج کردن ازدواجی که با عشق نبوده برای پدرم پايان جوانی برای زن گرفتن و برای مادرم معمول دخترهای ۳۹ سال پيش که بايد ازدواج کنن تا دير نشده اما ازهمان اول دعوا و عدم تناسب اخلاقی بين پدر ومادر يکی ازآنهااهل گردش و خيابان و يکی بداخلاق و همه رادزد ناموس و بد تصور کردن سرتان را درد نياورم من تا امروز شايد حداکثر بيست بار خانواده مادری يا پدری ام را ديده ام قبل از بيماری که خانواده ها قهر بودند و پس از آنهم کار درس بيماری و از همه مهمتر ناهماهنگی ديدگاهها و اينکه ما بچه های آن پدريم ما را از هم دور کرد شايد بتوان گفت يک خانواده بيکس هستيم البته من دوستان زيادی پس از رهايی از زندان پدر و همزمان با شروع بيماری پيدا کردم شايد يکی از فوايد ام اس همين بوده شايد بقول دوستام جاذبه قوی من بوده در دوستيابی اما فعلا تا همين جا باشه ومثل شهرزاد قصه گو بقيش برای فردا راستی اگه دوستان نظری راجع به ام اس و روزه هم دارن برام بنويسيد از سانی عزيز و توبا و ندا و امير و ويولت بخاطر راهنماييشان ممنونم آدرس وب من هست :

درباره nasim

با اسم ساختگی نسیم آمدم. اندوه سبب شد اینجا بیایم آخه بیماری ام اس دارم.بسیار از نظر جسمی کم توانم اما روح بزرگی دارم.
این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.