ماجرای سینا 2

سينا تو نامه اش نوشته بود ۴۵ سال داره با همسرش متارکه کرده دو فرزند ۲۴ و ۱۸ ساله داره سال اول انقلاب با تعطيلی دانشگاهها به يک ازدواج عجولانه و بی تفکر و فقط بر مبنای هوس بچگی مجبور ميشه و تا حالا برای بچه ها صبر کرده و منتظر اينه که ژسرکوچکش کنکور بده و پس از قبولی او اقدام به طلاق بکند و حالا از ابتدای سال ۸۲ به همسرش اعلام کرده که ديگه ارتباط ما تموم شد من باور نکردم وقتی مطالب سينا را خوندم آخه از مردای ما بعيده که ۲۵ سال بخاطر بچه هاشون صبر کنند البته آقايون ببخشيد آخه من تا حالا نديده ام اما شايد هم وجود داره خلاصه منم يه بيوگرافی کوتاه از خودم دادم و گفتم حاضرم روابط اونها را بهبود بدم چون اينکارو بلدم و چندين بار برای همکارام کرده ام و چون داشتم ميرفتم سفر حج عمره چند هفته ازش بيخبر بودم بعد از برگشتم دوباره ميل زد و من به نصيحتام ادامه دادم تا يکی دو ماه بعد تلفن شرکتش را داد و گفت تماس بگيرم من تماس گرفتم وديدم يه صدای معقول و منطقی پشت خط بود از اون به بعد او هر روز روزی نيم ساعت با من تلفنی حرف ميزد در باره کتاب شعر موسيقی کامپيوتر الکترونيک و هزاران چيز ديگه تا اينکه من نوبت دکتر داشتم تو تهرون و بهش گفتم چندروزی نيستم و اون گفت تهرون ميام دنبالت که من گفتم نه دوستام ميان اونم گفت پس منم ميام وقتی تهرون رسيدم دوستام فرودگاه بودند و يه آقايی که بنظر ۶۰ ساله ميامد سلام کرد و گفت که سيناست و من که فکر ميکردم ۴۵ ساله بايد خيلی جونتر باشه جا خوردم اين اولين برخورد ما بود راستی بگم اونم منو از ويلچرم شناخته بود آخه تو پرواز ديگه ويلچری زن نبود ادامه داستان باشه برا فردا راستی امروز وسط کارم اجازه گرفتم رفتم دکتر وچقدر تاسف خوردم که ديدم علم هنوز به ميليونيم اسرار انسان پی نبرده بازم همون داروهای هميشگی

درباره nasim

با اسم ساختگی نسیم آمدم. اندوه سبب شد اینجا بیایم آخه بیماری ام اس دارم.بسیار از نظر جسمی کم توانم اما روح بزرگی دارم.
این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.