خوابهای هولناک

از زمان رفتن بابا خواب های ترسناکی می بینم و تصورات بدی در ذهن دارم. دیشب نصفه شب برای پهلو به پهلو شدن مامان را صدا زدم. یکبار، دوبار … بیست بار و با هر تکرار آن، تن صدایم بالاتر می رفت اما جوابی نیامد. بعد به دفعات مکرر بابا را صدا زدم. می دانستم مرده و این دادزدنها هشیارم کرده بود اما امید داشتم بابا این صدای مرا، در خواب مامان به گوشش می رساند. چیزی مخالف علم و منطق. بعد از دقایقی با خود گفتم نکنه مامان خدای نکرده مرده و من که هیچ عرضه و توانایی ندارم چکار  باید بکنم در ادامه همین افکار پلید بودم که بار دیگر صدا زدم و وقتی های مامان را شنیدم، نفس راحتی کشیدم.

درباره nasim

با اسم ساختگی نسیم آمدم. اندوه سبب شد اینجا بیایم آخه بیماری ام اس دارم.بسیار از نظر جسمی کم توانم اما روح بزرگی دارم.
این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.