فید وبلاگ:
Special.ir
-
نوشتههای تازه
دستهها
پیوندها
- آشنايي با يك معلول قطع نخاع
- آیدا …
- الهه ی مهر
- این مهمان ناخوانده
- ب مثل بهاران
- تلخ و شیرین
- دست نوشته های راما
- دیوونه
- روز + نامه (نگین حسینی)
- زندگی اهورایی من
- زیستن با معلولیت
- سلام ام اس
- سوته دلان
- مادر یک روشندل
- مرا آفرید آن که دوستم داشت
- مژی جون و شوشو
- نابودی ام اس
- همدم روح
- ویولت (من و ام اس)
- یک قدم به خوشبختی با پاهای خیالی
آخرین دیدگاهها
- سوسن جعفری در تولد و بی آرزویی
- حمزه در عروسی برادر کوچکه
- هدایت در روز آخر
- هدایت در دی و بهمن پر تنش
- حمزه در روز آخر
اطلاعات
-
من و احوال جسمی ام۲
چشمم عصبش ۷۰ درصد تخریب شده و دارو مصرف می کنم. دکتر مغز و اعصاب بعد از سه سال مرا ویزیت کرد. داروی جدیدی نداد گفت واسه کسانی که ویلچری هستند دارو نداریم. تا چند سالی صبر کنید. اوضاع دندانهایم هم خوب نیست اما دکتر گران و رفت و آمد خیلی سخت.
منتشرشده در دستهبندی نشده
دیدگاهتان را بنویسید:
من و احوال جسمی ام
دو هفته ایست قبل از اینکه ترم جدید شروع شود دنبال دکترهای مورد نیازم می روم.. دکتر چشم، چون چشمهایم نمی بینند من یکسالیست چشمهایم مشکل دارند البته از کلاس پنجم عینکی بوده ام. بعد از ام اس یعنی حدود سی و سه سال پیش مشکل چشم عمده ای نداشتم. اوایل بیماری دوبینی داشتم اما بعد تمام شد اما دیوپتری چشمم از ۱/۵ به ۷/۵ رسیده است. چند سالیست پیر چشمی هم اضافه شده است. خلاصه بعد از یکماه توی نوبت بودن ساعت ۱۲/۳۰ دقیقه نیمه شب یک هفته قبل، دکتر چشمهایم را معاینه کرد. عصب بیناییم درگیر شده و اوضاعم خوب نیست برایم دعا کنید کور نشوم و تا قبل از مرگ بتوانم کتاب بخوانم و کامپیوتر کار کنم. ادامه دارد…
منتشرشده در دستهبندی نشده
دیدگاهتان را بنویسید:
عروسی برادر کوچکه
نهم تیر عروسی آخرین عضوخانواده بود. سال گذشته تهران عقد کردند. این برادرم یاور همیشگی من در دورانهای مختلف زندگیم بود البته ۲۲ سال از من کوچکتره ومن مادرش محسوب می شوم اما یا او زیادی بزرگ بود یا بفیه زیادی کوچک.در همه جا، عروسی و طلاق، سلامت و بیماری، شادی و غم، سفر و حضر، عروسی و تولد نوه و نتیجه ها، در مراسم عروسی خواهر و برادرها و فرزندانشان، خرید جهیزه شان، مراسم از دنیا رفتن بابا، همراهی من در سفر به جاهای مختلف، بستری شدن در بیمارستانها بارها وبارها، همراهیم در قرض گرفتن از بانکها، ساختن خانه، وکالت مرا به عهده گرفتن، یادم می آید با واکر خیلی کند راه می رفتم اما باید از طبقه همکف می رفتم اول و برای اینکار بالا رفتن از بیست و یک پله لازم بود. برادرم سال اول دانشگاه بود پشت سرم در پله ها قرار می گرفت و پاهایم را یکی یکی روی پله بالاتر میگذاشت. آرزو می کنم تنش همیشه سالم در کارش موفق و در کنار همسرش خوشبخت باشد.
منتشرشده در دستهبندی نشده
۱ دیدگاه
خانه، من، درس
روزهای خانه بودن هم صفایی دارد. این روزها آنقدر سرم شلوغه بحد تیم ملی آلمان!که وقت کم می آورم. دو تا درخواست دارم. کلاس اینترنتی زبان مکالمه کجا ثبت نام کنم؟ کسی مقاله ای انگلیسی ۲۰۲۰ تا ۲۰۲۴ ذر باره مشاوره شغلی یا تحصیلی سراغ دارد؟
منتشرشده در دستهبندی نشده
دیدگاهتان را بنویسید:
روز آخر
امروز ۲۳ اسفند هزار و چهارصد و دو، آخرین روز کاری من به عنوان کارمند دولت است. احساس غریبی دارم مثل بچه ای که راه خانه اش را گم کرده و نمی داند از کدام طرف باید برود. امیدوارم هیچ کس داد نزند آهای راه خاته کجاست؟ خوشبختاته من درس خواندن را بهانه ادامه زندگی قرار دادم. چه بهانه قشنگی!!!
امسال هوای عید ندارم وقتی فقر، کشتار، بردگی، سو استفده غیرقانونی، بی عدالتی، سیل در کپر بینوایان و … بیداد می کند دیگر جایی واسه عید باقی نمی ماند. سفره هفت سین، بدون بابا و عیدی نوه ها صفایی ندارد.
منتشرشده در دستهبندی نشده
۳ دیدگاه
خوابهای هولناک
از زمان رفتن بابا خواب های ترسناکی می بینم و تصورات بدی در ذهن دارم. دیشب نصفه شب برای پهلو به پهلو شدن مامان را صدا زدم. یکبار، دوبار … بیست بار و با هر تکرار آن، تن صدایم بالاتر می رفت اما جوابی نیامد. بعد به دفعات مکرر بابا را صدا زدم. می دانستم مرده و این دادزدنها هشیارم کرده بود اما امید داشتم بابا این صدای مرا، در خواب مامان به گوشش می رساند. چیزی مخالف علم و منطق. بعد از دقایقی با خود گفتم نکنه مامان خدای نکرده مرده و من که هیچ عرضه و توانایی ندارم چکار باید بکنم در ادامه همین افکار پلید بودم که بار دیگر صدا زدم و وقتی های مامان را شنیدم، نفس راحتی کشیدم.
منتشرشده در دستهبندی نشده
دیدگاهتان را بنویسید:
دی و بهمن پر تنش
در یازدهم دی ۱۴۰۲ بابام بعد از یک بیماری یک هفته ای از دنیا رفت. بعد از گذشتن نزدیک به دو ماه از این واقعه هنوز غمگینم. مادر و همسر کوچکترین برادرم از اول دی در کرمان مقیم شدند. تا حدی با زندگی درکرمان عادت کرده اند. اما مشغله برادرم هزار برابر شده است البته خیلی شادتره اما همچنان نگران. من ترم اول دانشگاه مجازی را به خوبی گذراندم. قراراست پایان امسال بازنشسته شوم. خلاصه سرم خیلی شلوغه.
منتشرشده در دستهبندی نشده
۱ دیدگاه
تحقیق
استاد درس شناخت شناسی می خواهد تحقیقی به اسم “معیارهای شناخت در دنیای دور و بر حودتان را بنویسید.” انجام دهیم. من در باره چی بنویسم؟ سوال بعدیش اینه که جدیدترین خبر بخش شده در رسانه های خبری را تحلیل کنیم و ببینیم آیا مغالطه دارد یا نه؟ این را چکار کنم؟ خبرها که همش دروغه!
منتشرشده در دستهبندی نشده
دیدگاهتان را بنویسید:
خیلی سرم شلوغه
این روزها درس می خوانم. به فعالیتهای بازنشستگی از کا رم مشغولم. چند هفته دیگر امتحان پایان ترم دارم. خلاصه اوضاع قمر در عقرب است. همچنین سمت راست کمرم بسیار دردناک است طوریکه درد در پای راسنم مخصوصا انگشتان این پا بصورت تیری که از خدنگ در رفته، مرا می شکند و می ساید. چقدر دلم می خواهد بیایم تهران و مجمع وبلاگ نویسان آشنا، دوست و قدیمی را راه بیندازم و در فرهنگسرایی همدیگر را ببینیم.
منتشرشده در دستهبندی نشده
دیدگاهتان را بنویسید: