انگار نمیتوانم افکارم را متمرکز کنم.مدام فکرهای مشوش و مختلف به ذهنم میادو ابر فکر اصلی را پاره کرده و به هم می ریزد اما نمیدانم چرا از اینهمه ابرهای پراکنده و پاره شده،بارون نمی آید؟
به همه چیز سطحی نگریستن و رفع و رجوع موقت چیزی،کار امروزم شده،می دانم این رفتار،من واقعی،نیست اما چکنم که از من افسرده،چیزی بیشتر از این برنمیاد. گاهی که به رفتار و عملکرد دیگران دقیق میشوم،آنها را افسرده،ناآرام و بی برنامه تر از خودم می بینم و به این دل خوش می کنم که”ببین دیگران هم همینطوریند” اما بازم دلم از عملکردم،راضی نیست.خدا به خیر کند.
فید وبلاگ:
Special.ir
-
نوشتههای تازه
دستهها
پیوندها
- آشنايي با يك معلول قطع نخاع
- آیدا …
- الهه ی مهر
- این مهمان ناخوانده
- ب مثل بهاران
- تلخ و شیرین
- دست نوشته های راما
- دیوونه
- روز + نامه (نگین حسینی)
- زندگی اهورایی من
- زیستن با معلولیت
- سلام ام اس
- سوته دلان
- مادر یک روشندل
- مرا آفرید آن که دوستم داشت
- مژی جون و شوشو
- نابودی ام اس
- همدم روح
- ویولت (من و ام اس)
- یک قدم به خوشبختی با پاهای خیالی
آخرین دیدگاهها
- سوسن جعفری در تولد و بی آرزویی
- حمزه در عروسی برادر کوچکه
- هدایت در روز آخر
- هدایت در دی و بهمن پر تنش
- حمزه در روز آخر
اطلاعات
-
سلام نسیم خانم
خودتو اذیت نکن شاید خودت سخت میگیری وقضاوت حساسی داری
امید
[پاسخ]
سلام
امیدوارم خوب باشید
حرفات منو یاد این جمله انداخت..
آرام باش ای دل غمگین!
از شِكوه بس كن؛
پشت ابرها هنوز خورشید می درخشد؛
سرنوشت تو همان است كه دیگران دارند.. در هر زندگی باید بارانهایی فرو ریزد
و برخی روزها تیره و حزن انگیز باشند.(هنوری لانگ فلو)
حمزه
[پاسخ]