ساعت نه شد و پرستار مهربان امد .کمک کرد و دخترک را داخل ماشین نشاندند و رفتند بیمارستانی که دیروز فیزیو تراپ دخترک/ ادرسش را داده بود. قرار بود انجا/دکتر مغز و اعصابی را ببینند که به شهر دیگری منتقل شده و کرمان مطبش را تعطیل کرده بود اما توی کلینیک بطور سرپایی دخترک را ویزیت میکرد.وقتی وارد بیمارستان دنبال رمپ گشتند نبود.پله ها را با کمک دیگران بالا رفتند دکتر امد و به دخترک گفت راه میری و جواب شنید نه اصلا و گفت دستهایت را هم که داری از دست میدی نوانترون بزن که لااقل یه کوچولو توانایت را نگه داری و گفت برو پیش خانم دکتر فلان تا واست بنویسد و بستری شوی .چهره دخترک ارام بود اما در درونش اتش فشانی فوران کرده بود که زقوم جهنم را به یادش می اورد .اشکهایش زیر پلک منتظر امدن بودند اما مثل همیشه بغضش را فرو برد.تصمیم گرفت ….ادامه دارد.
سلام نسیم جان
امید آن دارم که هر چه زودتر وضعیت جسم و روحت بهتر و بهتر گردد.
برای کتاب لطفا به درخواست اینترنتی از طریق فردا بوک اقدام کن.به آدرس:
http://www.fardabook.com/غلبه-بر-بیماری-ام-اس.html
همدم
[پاسخ]
سلام نسیم جون
دخترک این قصه خیلی می فهمه! درد و رنج رو با تمام وجودش حس کرده ولی میدونه که اوضاع هر طوری هم که باشه، بازم میشه ادامه داد!
فرو بردن بغض خیلی آزار دهنده ست!
…
ولی یه وقتایی هم گریه کردن اصلا اشکال نداره ها! اصلا به نظر من یه وقتایی لازمه گریه کنیم! البته نه همیشه!
فاطمه
[پاسخ]
نسیم مهربان سلام
امیدوارم خوب باشی
چه دکتر بد و مایوس کننده ای ، به نظر من دکتر نبوده..
بعد از این همه کتاب خوندن نفهمیده که همه چیز دست خداست..
.
.
.
منم زیبا
که زیبا بنده ام را دوست میدارم..
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیکران دنیای تنهـــایــــــان
رهایت من نخواهم کرد..
رها کن غیر من را ،
آشتی کن با خدای خود..
تو غیر از من چه میجویی؟
تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟
تو راه بندگی طی کن عزیز من ،
خدایی خوب میدانم..
تو دعوت کن مرا با خود ، به اشکی ، یا خدایی میهمانم کن
که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم..
طلب کن خالق خود را، بجو ما را تو خواهی یافت
که عاشق میشوی بر ما
و عاشق میشوم بر تو..
که وصل عاشق و معشوق هم ،
آهسته میگویم – خدایی عالمی دارد..
تویی زیباتر از خورشید زیبایم ، تویی والاترین مهمان دنیایم
که دنیا بی تو چیزی چون تورا کم داشت..
وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت میگفتم
مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟
هزاران توبه ات را گرچه بشکستی ؛
ببینم من تورا از درگهم راندم؟
که میترساندت از من؟
رها کن آن خدای دور..!
آن نامهربان معبود ،
آن مخلوق خود را..
این منم پروردگار مهربانت ، خالقت
اینک صدایم کن ، مرا با قطره ی اشکی..
به پیش آور دو دست خالی خود را
با زبان بسته ات کاری ندارم..
لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم..
غریب این زمین خاکی ام
آیا عزیزم حاجتی داری؟
بگو جز من کس دیگر نمیفهمد ، به نجوایی صدایم کن
بدان آغوش من باز است..
قسم بر عاشقان پاک با ایمان
قسم بر اسبهای خسته در میدان
تو را در بهترین اوقات آوردم..
قسم بر عصر روشن ، تکیه کن بر من
قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور..
قسم بر اختران روشن اما دور ،
رهایت من نخواهم کرد..
برای درک آغوشم ، شروع کن ،
یک قدم با تو
تمام گامهای مانده اش با من..
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیکران دنیای تنهـــایــــــان
رهایت من نخواهم کرد..(سهراب سپهری)
.
خدا بزرگه ، امید هممون به اونه…
پیشاپیش عید فطر رو هم بهت تبریک میگم
به مهربانی خدا میسپاریمت
حمزه
[پاسخ]
نسيم؟
خوبي؟
من هميشه ميام هميشه
اميدوارم احوالت خوب باشه
Mona
[پاسخ]
نسیم جان سلام
شب و روزت به خیر و شادی
امیدوارم خوب باشی
آرزویت را برآورد ه کند
آن خدایی که آسمان را برای خنداندن گلی میگریاند..
حمزه
[پاسخ]
تا گرفتم خلوتی تاریک، روشنتر شدم
قطره ای بودم چو رفتم در صدف گوهر شدم
هیچ گل چون من در این گلزار بی طاقت نبود
خواب دیدم چون نسیم صبح را، پرپر شدم
خشکسالی دیده ای در این چمن چون من نبود
ابر را دیدم چون در آهنگ باران، تر شدم
غزلی بود از سهراب سپهری
سربزن
لبخند زندگی
[پاسخ]